۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

چند نكته درمورد انتشار اوراق قرضه یک میلیارد یورویی توسط بانك مركزی ایران

در خبرها آمده كه ایران قرار است اوراق قرضه ارزی منتشر كند. در اینجا با توجه به اطلاعیه روابط عمومی بانك مركزی تنها به ذكر چند نكته درباره اطلاعات مندرج در اطلاعیه می‌پردازیم:
- اولین نكته كه مهم‌ترین نكته نیز هست، به لزوم انتشار اوراق قرضه ارزی در این برهه از زمان برمی گردد. در شرایطی كه به علت افزایش فوق‌العاده قیمت نفت، كشور باید به شكوفایی می‌رسید و مثل عربستان ساختارهای اقتصادی را اصلاح و یا لااقل تورم را مهار می كرد، دولت چه نیازی به قرض دارد؟ مگر حساب ذخیره ارزی نباید سيصد میلیارد دلار موجودی داشته باشد و مگر قرار نبود از محل همین موجودی به خریداران وام ارزی داده شود تا وابستگی به بانك‌های خارجی و بهره‌های آن‌ها كم شود؟ چه اتفاقی افتاده كه ما خود نیازمند وام شده‌ایم؟! دلیلش همان چیزی‌ست كه به شوخی "غبارروبی صندوق ذخیره ارزی توسط احمدی‌نژاد" خوانده می‌شود. واقعیت این است كه رییس دولت نهم نه تنها موجودی سیصد میلیارد دلاری حساب ذخیره را خالی كرده، بلكه حالا كه دیگر به علت پایین آمدن بهای نفت پولی به صندوق وارد نمی‌شود، قصد دارد از جیب آیندگان هم خرج كند و ماموریتش را با بدهكاركردن كشور كامل كند! دولت نهم حتی نگذاشت فاصله چندانی بین اوراق قرضه قبلی صادرشده توسط كامرزبانك كه اوایل تابستان امسال بازپرداختش به‌پایان رسید، بیفتد و بعد از چندماه و درحالی‌كه دیگر فردی مثل دكتر مظاهری را رودررو ندارد كه خزانه را شش قفله كند، چشم به سرمایه دولت بعدی دوخته تا هرچه زودتر پیش‌خورش كند!
- اوراق قرضه قرار است به سه ارز یورو، ین و درهم امارات منتشر شود. درمورد دو ارز اول بحثی نیست: اروپا و ژاپن قطب‌های بزرگ اقتصاد جهان هستند و انتشار اوراق به ارز آن‌ها هیچ اشكالی ندارد. اما این وسط درهم امارات از كجا آمده؟ همین چند روز پیش بود كه دولت امارات در پاسخ به تبریك رئیس جمهور به مناسبت روز ملی امارات، پاسخ تندی داده و ایران را با لحن بدی اشغالگر خوانده بود. این رابطه یك طرفه و سراسر تحقیر تاكجا می خواهد ادامه داشته باشد؟
- اوراق قرار است با سود بین بانكی (Interbank) به علاوه حاشیه سود بانكی (Margin) سه درصد منتشر شود. با توجه به نرخ بین‌بانكی مثلا شش ماهه یورو، این یعنی شش وسی صدم درصد سود ۳+۳.۳! این سود جذابیت زیادی برای خرید ایجاد می‌كند. اما درعین حال تحقیرآمیز است. در واقع حاشیه سود اصلا برای كشورهایی به نرخ سود بانكی اضافه می‌شوند كه ریسك بالایی دارند و ریسك بالا یعنی سه درصد بهره اضافی. این سه درصد به روشنی نشان می‌دهد كه وضعیت اقتصادی و طبعا سیاسی ایران برخلاف ادعاهای دولت، بسیار بد است و برای جبران ریسك باید بهره بالایی به خریدار اوراق پرداخت شود. درواقع اثر تحریم‌ها كه همواره دولت آن‌ها هیچ می‌شمارد و كاغذپاره‌شان می‌پنداشت، با این بهره اضافی خودش را نشان می دهد.

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

چرا تحریف رسانه‌ای در ایران همه‌گیر شده است؟

سانسور خبری در ایران پس از انقلاب البته چیز جدیدی نیست. سال‌هاست که در شبکه‌های صداوسیما و مطبوعات حکومتی از آتش و خون و بدبختی در دنیای غرب و به‌ویژه آمریکا می‌شنویم، درحالی‌که از ایران همیشه خبرهای خوب و بهشت‌گونه منتشر می‌شود. اما تحریف و تکه تکه نقل کردن خبرها در دنیای امروز و با وجود اینترنت دیگر خیلی مضحک و ساده‌لوحانه به‌نظر می‌رسد.

ماجرا از آن‌جا شروع شد که چندماه قبل در یک سایت درجه‌بندی بدترین دیکتاتورها را دیدم که نفر اولش ازکره‌شمالی و دوم از سودان بودند. از کشورمان هم رهبر نفرهفتم لیست بود. خانه که رفتم در کمال تعجب دیدم ۲۰.۳۰ درحال خواندن خبر است. فکر کردم کودتایی چیزی شده! ولی دیدم از نفر ششم پرید به نفر هشتم و تا دهم را هم خواند. داشتم شاخ می‌آوردم! تحریف خبر به همین سادگی؟

ماجرا داشت ازخاطرم می‌رفت که هفته قبل دو مورد عجیب در روزنامه همشهری دیدم که به لطف دوستان و روشنگری‌شان هردو تحریف بودند. مورد اول خبری در صفحه آخر روزنامه همشهری یعنی بخش "گشتی در دنیای خبرها" با این عنوان بود که "مادری در پکن چنان از شدت علاقه فرزندش را بوسید که گوشش کر شد." درحالی‌که اصل خبر این بود: "دختری در شانگهای چنان دوست پسرش را بوسید که گوشش کر شد. " مورد دوم مصاحبه مفصل همشهری با فرد شارلاتانی بود که خودش را مسعود مولوی، رقیب بیل گیتس معرفی کرده و ادعا کرده بود با اختراع روباتیکش آمریکا و روسیه را در مسابقات جهانی شکست داده است. هرچند که در این مورد دوم به‌نظر می‌رسد بیش از آن‌که قصد تحریف درمیان باشد، مصاحبه‌کننده ذوق‌زده شده باشد، سوء‌استفاده همشهری از این خبر واقعا جای تامل دارد.

به این فکر می‌کردم که این تحریف‌ها احتمالا بعد از آمدن معاون حسین شریعتمداری در کیهان یعنی حسین انتظامی، به همشهری شکل گرفته که...در روزنامه اعتماد تحریف مشابهی را دیدم!در خبر اعتماد فهرست رشوه‌پردازترین کشورهای جهان منتشر شده، اما بازهم ایران از متن خبر حذف شده. درحالی که ایران رده ۱۴۱ را در این جدول دارد که بین ۱۸۰ کشور یک فاجعه است. خبر روزنامه اعتماد با زرنگی خاصی تنظیم شده. به‌طوری که خبر دو بخش مجزا آمده که در اولی نوشته شده اسامی مربوط به فقط  ۲۲ کشور است درحالی‌که در خبردوم که درست زیر خبر اول آمده، از۱۸۰ کشور یاد شده است!
در این رویکرد جدید به خبرنویسی بی‌تردید دروغگویی دولت نهم بی‌تاثیر نیست. وقتی دو سال طول می کشد تا بعد از فریاد کرکننده مردم، رییس دولت تازه قبول کند تورم در کشور وجود دارد، از رسانه‌های دیگر چه انتظاری می‌رود؟

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

سردار احمدی مقدم، شرایط جنگی درست كردن كه كاری ندارد، مردش هستید صلح بیاورید

این تكاورهای كلاه‌كج را كه سرچهارراه‌ها می‌بینم، یاد عمویم می‌افتم كه به تازگی بازنشسته شده. بنده خدا روز بعد از بازنشستگی هم مثل روزهای قبل صبح زود از خواب بیدار شد و تا ساعت ده صبح بیشتر دوام نیاورد؛ بهانه‌ای درست كرد و برگشت سركار! اصلا این بشر لذت زندگی با خانواده را تجربه نكرده بود و حتی روزهای تعطیل را درخانه می‌ماند و به كار فكر می‌كرد. 
حالا حكایت سردارهای زمان جنگ ماست كه یك چفیه همیشه پرشال‌شان است و اگر نتوانستند مملكت را به جنگ بكشانند، سعی می‌كنند لااقل شرایط را جنگی كنند: به بهانه طرح انضباط اجتماعی تكاورهای كلاه‌كج را می‌گذارند كنار خیابان تا كسی ماشینش را كنار خیابان پارك نكند. یا سربازهای بدبخت وظیفه نیروی انتظامی را كنار خیابان می‌كارند كه قدم بزنند. اگر از همین سربازها كه درسرما می‌لرزند بپرسید برای چه آمده‌اند، خودشان هم نمی‌دانند. اگر یادتان باشد، بعد از جنگ تعدادی از سربازها را برای كمك به شركت واحد دادند. چه عیبی دارد به‌جای قدم زدن كنار خیابان، به مردم "خدمت" برسانند؟ عیبش البته این است كه می‌گویند ارتش و سپاه بیكار شده و... كاسبی آقايان خراب می‌شود. اصلا به‌همین خاطر است كه خدمت مزخرف سربازی را – كه عزیزترین و شكوفاترین دوران جوانی را می‌گیرد- حذف یا كوتاه نمی‌كنند.
حالا سردار احمدر‌مقدم شده است پیام‌آور جنگ و شرایط جنگی. بیخود نبود كه وقتی خاتمی از صلح و گفت‌وگوی تمدن ها می‌گفت، سردارها به خیانت و تخطی از آرمان‌ها متهمش می‌كردند: آرمان‌های آن‌ها جنگ و شریط جنگی بود و اصلا زندگی در صلح را مثل عموی بازنشسته من نیاموخته‌اند. كار دیگری هم كه بلد نیستند: نگاه كنید به نیروهای ازدم سپاهی دولت احمدی‌نژاد كه از فرط بی‌سوادی و بی‌تجربگی سه‌ساله مملكت را  نابود كرده‌اند. آدم باتجربه‌شان مثلا فتاح وزیرنیرواست كه بزرگترین سابقه‌اش دلالی‌برای خرید زمین سدكارون بوده و باافتخار می‌گوید كه " زمین سد را من خریده‌ام! " . این آدم طی این سه‌سال با كاركرد صفر، بی‌برقی و بی‌آبی را به مملكت هدیه كرده.   
البته تقصیر احمدی‌مقدم هم نیست. او از ریاست بسیج مساجد به فرماندهی نیروی انتظامی رسیده و جاپای كسی گذاشته كه اصلا یك يقه سفید محسوب می‌شود و تیم همكارش تكنوكرات هستند. محمدباقر قالیباف انگار بویی از زندگی درصلح برده است و با تشكیل پلیس  ۱۱۰نشان داد كه می‌شود از پلیس به جای ترساندن مردم، برای كمك هم استفاده كرد. اصلا به‌خاطر همین نبود كه قالیباف كنار زده شد و روزهای آخر احمدی‌نژاد جایش را گرفت؟ البته ضعف قالیباف هم درهمین نكته خلاصه می‌شود: كسی كه "آقازاده" آقا – و نه حتی خود ایشان- برایش تصمیم بگیرد رییس جمهور بشود یا نشود، بهتر كه از همان اول انتخاب نشود. شاید روی‌آوردن قالیباف به نهاد مردمی شهرداری برای پوشاندن همین ضعف وابستگی به "آقازاده" مقام اول مملكت بوده. همین‌جا البته بگویم كه رای دادن به قالیباف هم از ماها برنمی‌آید. به قول عموی بازنشسته‌ام، آخر عمری همین‌مان مانده كه به یك جناح راستی رای بدهیم و تتمه آبروی خودمان را هم ببریم!  

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

آقای سلحشور، با این "یوسف پيامبر"، خودتان را مسخره كرده‌اید یا ما را؟

این چه سریالی‌ست كه ساخته‌اید؟ این بازیگران را از كجا آورده‌اید و چطور انتخاب كرده‌اید؟ اسماعیل سلطانیان در نقش كاهن معبد را هركه می‌بیند از خنده غش می‌كند. همین‌طور جهانبخش سلطانی در نقش فرعون سوم كه مسخره‌ترین اجرا را در جدی‌ترین نقش سریال شما دارد. این یوزارسیف را باوركنید همان شكل خودش جلوی دوربین راه‌می‌بردید بهتر از بازی كردنش با آن گریم بود. گریم بازیگران را احیانا دخترتان یا فرزندان دخترتان انجام نداده‌اند؟ (راستی، شما كه محیط سینما و هنرپیشگی را اینقدر آلوده می دانید كه می‌گویید به دخترتان اجازه نمی‌دهید وارد این حرفه شود، به چه اجازه‌ای با  دختران و زنان دیگران در سریال‌تان كار می‌كنید؟) این چه خط و خطوطی‌ست كه بر چهره بازیگران ترسیم كرده‌اید؟ از این بدتر هم می‌شد گریم كرد؟ این‌ها كه مثلا قرار است چهره‌های جدی و سنگدل باشند، چرا مثل دلقك‌ها گریم شده‌اند؟ چه اصراری است كه شما سریال كارگردانی كنید؟ مگر در حوزه هنری تئاتر كار نمی‌كردید؟ همان نمایش "حصار در حصار" كافی نبود كه كار را به سریال ایوب پیامبر كشاندید؟ اصلا این ایوب پیامبر سریال بود یا تئاتر ضبط شده؟ دكورهای تئاتر را برداشته‌اید آورده‌اید داخل استودیو و فیلمبرداری كرده‌اید؟ باور كنید سریال ساختن با كارگردانی تئاتر متفاوت است. این دكورهای مسخره یوسف پیامبر هم از همان جنس هستند؛ داد می‌زنند كه از جنس مقوا و ورق روی هم گذاشته شده‌اند! شما اصلا حس سینمایی ندارید؛ نمی‌دانید حركت چقدر مهم است و نمی‌فهمید این حركت باید درونی باشد و با چرخاندن دوربین روی ریل به‌دست نمی‌آید!  
حالا هم كه شده‌اید تاجر و كاسب و  خورنده بودجه‌های میلیاردی كه خواب‌شان را هم نمی‌ديديد. واقعا چه جوابی دارید وقتی در آن دنیایی كه خودتان مدعی وجودش هستید و ایوب پیامبر به آن سفر كرد، قرار بگیرید؟ شما حتی دیگر نمی‌توانید مثل سال ۱۳۶۱در فیلم توبه نصوح گل و شل به خودتان بمالید و كاسه گدایی به دست بگیريد تا شاكیان حلال‌تان كنند! چون اگر آن‌جا با شاكیانی خصوصی طرف بودید، این‌جا طرف تان كل مردم ایرن هستند كه پول‌شان را به باد داده اید!
حتی طرفداران سريال شما هم به این نكته اذعان دارند كه گروه حرفه‌ای متخصصان سریال‌تان فقط پول گرفته‌اند؛ چون طرف‌شان را خوب شناخته بودند و از بی‌سوادی و بی‌تجربگی كارگردان به خوبی آگاه بودند. اگر ايرج رامين‌فر از طراحی صحنه شاهكارهای بهرام بيضايی به كار در فيلم ابلهانه پرچم های قلعه كاوه رسيد و خودش را به تكه‌نانی فروخت، تكنيسين‌های شما هم چنين كردند و همه اعتبارشان را يك‌جا به حراج گذاشتند. 
اگر در سریال مردان آنجلس شهریار بحرانی به عنوان تدوين‌گر و درواقع مشاور با شما بود تا به تنهایی سریال را بسازد، اینجا معلوم است كه خودتان هستید و خودتان! 
شما كه روی  محمد نوری‌زاد را با این بودجه بی حدوحساب سفید كردید: اگر او سریال كودكانه چهل سرباز را ساخت و به جای پنجاه میلیون تومان هزینه مصرف شده، سه میلیارد پول خورد، شما با ساختن كاخ مقوایی‌تان، از صداوسیما شش میلیارد پول گرفتید. ببینید چه كرده بودید كه وقتی رقم شش میلیارد تومانی بودجه شما اعلام شد، صدای سپاه پاسداران و نهاد ریاست جمهوری و ده‌ها سازمان دیگر كه شما از آن ها پول و تجهیزات گرفته بودید درآمد كه:" پس سهم پولی كه ما داده‌ایم چه می‌شود؟

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

بعد از سال‌ها صدای گرم احمد شاملو از صداوسیمای ضرغامی پخش شد

بعدازظهر جمعه در برنامه‌ای كه از شبكه چهار پخش شد، پس از سال‌ها، صدای احمد شاملو از تلویزیون پخش شد. ماجرا از این قرار بود كه در برنامه‌ای به مناسبت ساخت فیلم مستند كمال تبریزی درباره حج، تكه‌ای از فیلم پخش شد كه در آن برروی تصاویر فیلم تبریزی، بخش‌هایی از نوار معروف مولوی از مجموعه " صدای شاعر" كه احمد شاملو دكلمه كرده است، پخش شد. بعدهم تبریزی به این نكته اشاره كرد كه هماهنگی فضای كار با اشعار مولوی با صدای شاملو سبب استفاده از آن‌ها شده. صدای گرم شاملو سال‌ها بود كه از صداوسیما پخش نشده بود. یوسفعلی میرشكاك در سال ۱۳۶۴ مقاله‌ای با عنوان " پیر سلطنت آباد " در كیهان نوشت كه در آن به شدت به احمد شاملو تاخته بود. گرچه آن مقاله به لحاظ ژورنالیستی بسیار تاثیرگذار نوشته شده بود، خشم دوستداران اسطوره شعر معاصر را برانگیخت. اما در آن فضا كسی را یارای اعتراض نبود. میرشكاك سال‌ها بعد از اینكه بازیچه گروه‌های سیاسی قرار گرفته بود، از نوشته‌هایش اظهار ندامت كرد. اما مقاله او درباره شاملو كه به مرگ شعر شاملو اشاره كرده بود، از ذهن‌ها پاك نشد. شاملو به‌دلیل چند شعر سیاسی/اجتماعی بعد از انقلابش – نظیر شعری كه می‌گوید: دهانت را می‌بویند مبادا گفته‌باشی دوستت دارم... و یا شعر ديگری كه در آن شاعر می‌سرايد: خطیبان حرفه‌ای در كارند...- جزء مغضوبین بود. برخلاف شاعرانی مثل شهریار یا حتی اخوان ثالث كه پس از انقلاب شعرهای مسالمت‌آمیزی سروده‌اند، شاملو هرگز چنین نكرد و اسطوره باقی ماند: گر بدين سان زيست بايد پست/من چه بی‌شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايی نياويزم/از بلند كاج كوچه‌ی بن بست (از شعر «بودن»).

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

خانم میلانی، این بود سطح روشنفکری شما؟

خانم تهمینه میلانی، به توصیه یکی از دوستان امروز فیلم ‌آتش بس را دیدم و حیرت کردم. این فیلم آخرین فیلم شماست که به روی پرده رفته و فروشی بالای یک میلیارد تومان داشته است. حیرت کردم از شما و کاری که در فیلم‌تان کرده‌اید. شما می‌دانستید که دلارام پسری‌است که تغییر جنسیت داده و از سرگذشتش باخبر بودید. شما که مدام دم از روشنفکری و روشنگری می‌زنید و شخصیت‌های فیلم‌هایتان کتابخوان و طالب آزادی هستند ، چطور حاضر شدید در فیلم آخرتان آتش بس اینطور یک انسان را به لجن بکشید؟ دلارام کم از زندگی کشیده بود، که شما هم به او ضربه زدید؟ حتی نکردید اسم شخصیت مسخره فیلم‌تان را دلارام نگذارید. احتمالا کتابی را که با نام جنسیت گمشده منتشر شده و سرنوشت دلارام است، خوانده‌اید. در آن کتاب نویسنده لااقل اینقدر انسانیت داشته که نام دلارام را نبرد و او را تنها اولین شخصی که عمل تغییر جنسیت را در ایران انجام داده، بنامد. دلارام که با روح بزرگش تغییر جنسیت داد تا خود گمشده‌اش را پیدا کند، چه بر سر شما آورده بود، که اینطور حقیر و مسخره نشانش دادید؟ این بود سطح فکر کارگردانی که با افتخار خودش را فمینیست می‌خواند؟ فمینیست‌ها آیا مردی که می‌خواهد زن شود را این‌چنین تحقیر می‌کنند تا در سالن سینما همه به ریشش بخندند؟

هیچ می‌دانید با صحنه‌های مسخره شما در مورد آن پسری که دوست دارد به دختر تبدیل شود و از داراب به دلارام برسد، چقدر ترنس هایی که وضعیت مشابهی دارند، لطمه خوردند؟ هیچ می‌دانید هر ترنس بعد از تغییر جنسیت چقدر تحت فشار است و باید دوستان و خانواده‌اش را به‌سرعت ترک کند تا خبر مرگ هویت قبلی‌اش را اعلام کند؟ هیچ می‌دانستید که قبل از عمل، آن‌ها برای همیشه از خانواده خداحافظی می‌کنند؟ اگر می‌دانستید که خیانت بزرگی کرده‌اید و اگر نمی‌دانستید، چطور جرات کردید شخصیت فیلم‌تان را ندانسته به تصویر کشیدید.از دست شما عصبانی هستم چون شنیدم بعد از حرکت ناجوانمردانه شما درباره ترنس‌ها، آن‌ها حاضر به همکاری در هیچ فیلمی نیستند و به این ترتیب تنها مدیومی که می‌توانست آن ها را به جامعه معرفی کند و دید جامعه عقب‌مانده ما را به آن‌ها عوض کند، از کار بازایستاد و آن‌ها را که نیازمند حمایتی دوچندان هستند، بی‌پناه‌تر از همیشه برجای گذاشت.

دلارام روح بزرگی دارد که از شما شکایت نمی‌کند، اما مقابل جامعه روشنفکری چه جوابی دارید بدهید؟ شاید هم دلارام شکایت نمی‌کند چون می‌داند فریادش به جایی نخواهد رسید. امیدوارم باوجود روحیه پرخاشگرتان، اینقدر انسانیت داشته باشید که اشتباه‌تان را بپذیرید و در صدد جبرانش در آثار بعدی‌تان برآیید

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

تغيير رويه روزنامه همشهری طِی هفته گذشته

طِی هفته گذشته شاهد تغيير رويه روزنامه همشهری بوديم. اين نكته نشان می‌دهد كه رفتن شخص دست راست شريعتمداری در كيهان يعنی حسين انتظامی و آمدن علی اصغر محكی به‌جای او از تيرماه ۱۳۸۷، تغييری تشريفاتی نبوده و حتی در جزئيات انتشار اين روزنامه هم تاثيرگذار بوده است.
ماجرا از روز يكشنبه (۳-۹-۸۷) شروع شد كه همشهری در ستون بازار صفحه آخرش با عنوان " رقابت قرمز‌ها با سفيد‌ها در بازار گوشت " به طرز غيرمنتظره‌ای دست به مقايسه نرخ گوشت سفيد طی امسال و پارسال كرد و جدولی را چاپ كرد كه مشابه جداول اين روزهای وبلاگ‌ها بود! در اين جدول به صراحت از افزايش قيمت ۴۰تا۵۰ درصدی قيمت فرآورده‌های مرغی طی فقط يك سال سخن رفته است.
روز دوشنبه (۴-۹-۸۷) در ستون گشت‌وگذار مطلبی با عنوان "دستگيری جراح قلابی" چاپ شد كه اشاره به جعل مدرك تحصيلی فردی داشت كه به‌همين دليل محكوميت ۱۸ ماه حبس را برايش به ارمغان داشته است. اين مطلب نيز طی هفته‌های اخير بارها در وبلاگ‌ها به‌ دليل مشابهتش با كردان و به‌ويژه عدم محكوميتش در دادگاه‌های كشور آمده بود. تاخير چندروزه چاپ خبر نشان می‌داد كه همشهری درچاپ يا عدم چاپ مظلب ترديد داشته است كه خوشبختانه به چاپ مطلب منجر شد.
اما تيتر اصلی روز سه‌شنبه ( (۵-۹-۸۷) روزنامه همشهری دست كمی از روزنامه‌های اصلاح‌طلب نداشت: " رئيس‌جمهوری: قطعنامه‌های شورای امنيت اعتبار ندارد " كه محترمانه‌ی همان عبارت مشهور" ورق‌پاره‌ " است كه احمدی‌نژاد بارها به آن اشاره كرده است و بهای سنگينی هم در سفرهايش به سازمان ملل پرداخته است كه سبب شده هميشه حرف‌هايش را انكار كند! اگر اين تيتر را با تيتر روزنامه اعتماد " با نفت پنج دلاری هم كشور را اداره می كنم " مقايسه كنيم كه ان‌هم نقل قولی از حرف های بی‌پايه رئيس‌جمهور است، به جسارت همشهری پی می‌بريم.
توجه كنيم كه اين سه نمونه كوچك مستقيما به دولت احمدی‌نژاد اشاره داشته و كاملا هدفمند بوده است.
اما اين تغيير نشانه چيست؟ آيا حمله صريح رقيب زخم‌خورده انتخاباتی احمدی‌نژاد شروع نشده است؟ آن‌هم درست در هفته‌ای كه ستاد انتخاباتی محمدباقرقاليباف كارش را آغاز كرد. فراموش نكنيم كه طی دوران شهرداری احمدی‌نژاد روزنامه همشهری بی‌شباهت به كيهان نبود و بلايی كه برسر روزنامه ايران طی سال‌های اخير می آيد، برسر همشهری آمده بود. اخراج بی‌سابقه مديران و به‌ويژه نويسندگان همشهری در همين دوران صورت گرفت.

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

افشین، تو جلو نرفتی، تو فرو رفتی...کاش همان اسطوره می ماندی

چقدر گفتیم برنگرد...اینجا اسفندیارکشی رسم است، حتی به دست رستم و رستم ها. هرگز در استادیوم به تو چیز بدی نگفتند. حتی بار آخر که در زمین آزادی نتوانستی ببری، فریاد زدند: " با این همه هوادار، والله خجالت داره" و بعد هم: " مصطفوی حیا کن، پرسپولیسو رها کن " اما از تو چیزی نگفتند. آخر چشم اسفندیار بودی؛ بد گفتن از تو معنی نابود کردن تیم و بازیکنان را می داد.
هرچه بیشتر دست و پا زدی، بیشتر فرو رفتی. باتلاقی که برایت کنده بودند را چاله ای ساده پنداشتی.
عجب دامی برایت پهن کردند افشین. هرچه رقم را بالا بردی، نه نگفتند؛ آخر می دانستند که قرار است فراریت بدهند. نه! اول خرابت کننند و بعد فراریت بدهند! پس مبلغی را پیشنهاد کردند که قابل قیاس بود با مربیان متحول کننده لالیگا! حتی با دادن کار به همسرت هم موافقت کردند! حتی گذاشتند آخر هفته ها بروی دوبی! دام خیلی بزرگی بود، نه؟ هرکسی که بود، داخلش می افتاد! لااقل وقتی مثل پارسال حمید استیلی کنارت بود و بازیکنان را تحریک می کرد که در یک بازی مقابل استقلال اهواز چهار گل بخورند و در مقابل لبخند تلخ تو کک شان هم نگزد، دشمن را می شناختی. پس وقتی استیلی را رام کردی، همه دست به دست هم تیم را قهرمان کردند. امسال اما چه شد؟ چنان پیچاندندت که دشمن را اصلا ندیدی و نشناختی! هر مبلغی را که گفتی، پذیرفتند؛ چون می دانستند قرار نیست پرداختش کنند. به همین سادگی! می دانستند قرار است فراریت بدهند. سناریو خوب چیده شده بود: اگر تیم را قهرمان می کردی، می ارزید که پولت را بدهند، اماهمین طور که حالا فهمیدی، این کار در ایران محال بود. لااقل در لیگ برتر نشده بود که یک تیم دوبار پشت سرهم قهرمان بشود. با کمی سادگی می گفتی" چرا نشود؟ من دوباره قهرمانش می کنم! " بعد از چند بازی تازه فهمیدی چرا نمی شود! چرا قلعه نویی بعد از یک فصل قهرمانی فرار کرد! حتی کنار چشمت را هم ندیدی: حبیب کاشانی هم گریخت! دلال ها آمده بودند و دیگر جای او نبود.
چرا نقطه ضعفت را روکردی؟ تو گفتی " اگر بخواهند دی کارمو و مارکو را اخراج کنند، من هم می روم!" آنها هم که گرگ باران دیده بودند، گفتند آنها را اخراج کردیم. پس تو هم برو! از ضربه ای که خوردی روزها گیج بودی...تا رفتی.
رفتی، اما نه مثل آمدنت! همیشه آمدن با شادی و امید است و رفتن با نومیدی و تلخی! روز اول نوشتند راهش ندهید:" آمریکایی است؛ اصلا این پسر دایی فرح دیباست!" بعد اما درستش کردند" سید است! سید بیا اینجا!" اما نه این بودی و نه آن! همان جا باید می فهمیدی هرچه بخواهند سرت می آورند!
تو را با قلعه نویی مقایسه می کردند: هردوی شما فارسی را بد حرف می زدید: او " کل هم " را می گفت " کل یوم " و تو وقت بکاربردن اصطلاحات و ترجمه آنها به فارسی خراب می کردی. اما تو کجا و او کجا! بعد از آمدنت اولین مربی مرتب و خوش پوش فوتبال ایران شدی و همین قلعه نویی را وادار به مرتب بودن و درست صحبت کردن کردی! لااقل کاری که قلعه نویی آن شال گردن معروفش را کنار بگذارد و تا چند وقتی امام زمان و امام حسین و هیات سینه‌زنی را کنار بگذارد!...
افشین، تو رفتی و با فرهنگ جدید و انرژی مثبتی که آوردی، یاد خوبی از خودت به جا گذاشتی. اما... ای کاش همان اسطوره می ماندی!

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

آقای احمدی‌نژاد، بررسی مدارك تحصیلی مدیران 23 سال گذشته مهم‌تر است یا پرونده‌های جنایی شما؟

اخیرا اكبر اعلمی بعد از اظهارنظر پسر خزعلی – كه به سرعت حرفش را پس گرفت - در مورد قتل دكتر سامی، اشاره‌هایی هرچند مبهم به مشكوك بودن آن قتل داشت و اظهار می‌كرد مجرم دانستن مردی كه در یك حمام عمومی خودكشی كرده بود و  ربط دادنش به قتل دكتر سامی در آن زمان، مضحك بوده است. اما پس پرده اعلمی با جسارتی كه در كمتر سیاستمداری در دوران سكوت مرگبار امروز سراغ داریم، طعنه به پرونده جنایی احمدی‌نژاد می‌زد؛ پرونده‌ای كه شاید بعد از پایان دوران ریاست‌جمهوریش باردیگر به جریان بیفتد. این پرونده به قاتل یا آمربودن احمدی‌نژاد در این قتل – كه به‌طرز فجیعی با ضربات متعدد چاقو و در مطب دكتر سامی انجام شده بود - اشاره دارد كه درمورد او هردو مجازات اعدام را به دنبال دارد. چون در مرتبه‌های نظامی كسی كه فرمان می دهد و آمر نامیده می‌شود گناهش از شخصی كه مجری قتل است كمتر نیست. بسیاری از سیاسیون قتل دكتر سامی را مبدا قتل‌هایی می‌دانند كه بعدها به " قتل‌های زنجیره‌ای " معروف شدند. این پرونده سبب شده بود احمدی‌نژاد سال‌ها باوجود ادعا و گروكشی در مورد حق و حقوق از دست رفته‌اش از عالم سیاست دور باشد و حتی برای نمایندگی مجلس هم ثبت‌نام نكند تا رد صلاحیت نشود. به این ترتیب فردی كه در زمان اشغال سفارت آمریكا نزدیك بود جزء مهره‌های اصلی باشد، به علت پرونده های جنایی خود درعمل حدود 25 سال به اجبار از سیاست دور نكه داشته شد تا چند سال بعدتر پاداشش را یك‌جا با شهردار و رییس‌جمهور شدن  بگیرد. حتی زمانی كه او قرار بود شهردار شود، اعضای شورای شهر كه همگی اصولگرا بودند، زمزمه‌هایی درمورد این پرونده‌ها به‌راه انداختند كه بحث‌شان با فرمان از " بالا " مسكوت ماند! شاید اگر همان زمان وقوع قتل، قوه قضاییه قدرت پی‌گیری ماجرا داشت و احمدی‌نژاد محاكمه می‌شد، نه قتل‌های زنجیره‌ای رخ می‌داد و نه رییس جمهوری با پرونده‌های متعدد قتل داشتیم.
اما قتل دكتر سامی، رییس حزب اسلامی جاما تنها قتل احمدی‌نژاد نیست. اگر یادتان باشد، زمانی كه او در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد، دولت اتریش اعلام كرد كه احمدی‌نژاد یك تروریست است و درترور سران كرد در این كشور دست داشته است. درست همان زمان بود كه دولت امریكا به طرز مضحكی پی نخود سیاه رفته بود و عكس شخص دیگری را در اشغال سفارت آمریكا با احمدی‌نژاد اشتباه گرفته بود. درحالی كه دولت آمریكا – به طرز مشكوكی – چشم بر جنایت‌های احمدی‌نژاد در خارج از كشور بسته بود، دولت اتریش اصرار داشت مدارك مستندی دال بر قاتل بودن احمدی‌نژاد در دادگاه های آن كشور موجود است. هرچند این دولت هم وقتی ساكت ماندن بقیه كشورها را دید سرانجام سكوت كرد و كثیف بودن سیاست را هرچه بیشتر به نمایش گذاشت، اما توجه مردم به این وجه از فعالیت‌های احمدی‌نژاد جلب شد. نكته آخر آن‌كه گویا از همان ابتدای انقلاب هم خودی و غیرخودی حتی در ترورها مطرح بوده است: چند جوان نادانی كه تحت عنوان گروه فرقان مرتضی مطهری را ترور كردند جرم‌شان آیا از احمدی‌نژادی كه دكتر سامی را ترور كرده بود، بیشتر بود؟


۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

بعد از شهروند امروز، مجله ارژنگ هم توقیف شد

درحالی كه از امروز صبح شایعه توقیف مجله ارژنگ در كنار مجله شهروند امروز در سايت‌هايی نظير هفتان، فارسي‌بوك و تابناك به گوش می‌خورد، سرانجام خبر توقیف مجله ارژنگ توسط صاحب‌امتیاز و سردبیر آن، احمد طالبی‌نژاد و مجيد اسلامی تایید شد. ارژنگ كه جای مجله توقیف‌شده هفت را گرفته بود و برای مشتركان هفت ارسال شد، بیش از یك شماره دوام نیاورد. برخی از دست‌اندركاران مطبوعات، سرمقاله‌های شماره اول ارژنگ را كه در آن‌ها به ادامه مجله هفت در ارژنگ اشاره شده بود و نوعی دهان كجی به هیات نظارت بر مطبوعات محسوب می‌شد را دلیل عكس‌العمل سریع این هیات در توقیف ارژنگ می‌دانند. برخی دیگر هم معتقدند این بار هم دشمنان دوست‌نما، گرا را به كیهان و هیات نظارت داده اند! در سايت مجله به نام هفت ونيم كه وبلاگ مجيد اسلاميست، هنوز حرفی از توقيف نيست. اما به طرز معناداری يك روی جلد سفيد با عنوان شماره (2) آمده است. ارژنگ نام فرزند كوچك احمد طالبی‌نژاد است كه مديرمسئول ارژنگ بود.

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

رکورد عجیب اوباما و آشتی مردم آمریکا

با شمارش آرای الکترال تاکنون اوباما 349 به 147 از مک‌کین پیش است. یعنی اوباما 2.4 برابر مک‌کین رای آورده که لااقل تا آنجا که ذهن یاری می‌کند در بیست سال اخیر بی سابقه بوده! به عبارت دیگر رای اوباما 240٪ مک‌کین است! رای مردم آمریکا به اوباما یک رای معمولی نیست. یادمان باشد که در دوره قبل وقتی آنها به بوش رای دادند، مورد انتقاد شدید روشنفکران دنیا قرار گرفتند. همان زمان ما به احمدی‌نژاد رای دادیم، ایتالیایی‌ها به برلوسکونی، آلمانی‌ها به مرکل و فرانسوی‌ها به سارکوزی. و این‌ها یعنی فاجعه و عقب‌ماندن مردم از نخبگان، شیوع عامه‌پسندی و ...حال انتخاب اوباما یعنی آشتی با آگاهی و اعلام پشیمانی از عملکرد قبلی. آیا اوباما راه را برای آگاهی‌ مجدد مردم دنیا در انتخابات باز می‌کند؟ و سوال اصلی: روز 22 خرداد آیا احمدی‌نژاد بازهم رای خواهد آورد؟ مطمئن باشید آن وقت مردم و روشنفنکران جهان از ما انتظار کار بزرگی را دارند. امیدوارم از عهده‌اش بربیاییم!
وگرنه به دور باطلی می‌افتیم که ایتالیایی‌ها افتاده‌اند: انتخاب مجدد برلوسکونی طی ماه‌های اخیرو...!

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

در سريال مرگ تدريجی يك رويا اتفاق افتاد: پخش اعترافات كاملا شخصی پولاد كيميايی!

اين فريدون جيرانی هم عجب جانور غريبی‌ست! اول منتقد فيلم بوده، بعد فيلمنامه نويس و بعدتر فيلمساز شده و حالا هم سريال تلويزيونی می‌سازد و پاي ثابت برنامه " يك قدم مانده به صبح " است! اما شيطنتی كه از او هفته قبل در سريال "مرگ تدريجی يك رويا" سر زد، شايد بعدها برايش گران تمام شود. او در اين قسمت گذاشت پولاد كيميايی پته پدر فيلمسازش مسعود كيميايی را حسابي روي آب بريزد! پولاد كه نقش يك جوان مهاجر ايراني ساكن تركيه به نام آراس را در سريال بازي مي‌كند، در قسمتی كه جمعه قبل پخش شد، ناگهان درد دلش باز شد و از پدرش گفت كه مادر بيمارش را در غربت رها كرده بوده و دنبال زن دومش بوده. آخرش هم مادر در بغل پسر مرده است. 
در عالم واقع هم چنين اتفاقي براي  پولاد كيميايی رخ داده بود: درحالي كه گيتی همسر كيميايی سرطان گرفته بود و در آلمان سخت بيمار بود، مسعود كيميايی به او اعتنايي نداشت و سرگرم نشمه‌ها و زن‌های دوروبرش بود كه آخرين آنها گوگوش بود. پولاد روزهاي سختي را در كنار مادرش در آلمان گذراند و شاهد مرگ سختش بود. بعد از آن بود كه كيميايی با ساختن فيلم "تجارت" در آلمان از بازگشت پسرش گفت و او را به عنوان بازيگر به جلوي دوربين كشاند. 
عجيب است كه فريدون جيرانی چنين سرنوشتی را براي پولاد كيميايی در سريالش به تصوير كشيده. اما عجيب‌تر از آن خود پولاد است كه در چنين دامی افتاده و سرنوشت خودش را براي بينندگان تلويزيون فاش كرده!  

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

تیم فوتسال عالی بود، اما تماشاگران سالن را از یاد نبریم!

با حذف تلخ تیم فوتسال كشورمان در برزیل، علاوه بر بازی خوب تیم ملی، تشویق بی‌وقفه تماشاگران برزیلی نباید از یادمان برود. عكس‌هایی از این تماشاگران جوان و نوجوان با پرچم ایران دیده‌ایم - یكی از جالب ترین آن‌ها در صفحه آخر همشهری روز شنبه چاپ شده است - كه حیرت‌آورند. صدای فریاد و جیغ آن‌ها در هنگام حملات تیم ایران كركننده بود

اما چه كسی پشت این حركت و تشویق ها بود؟ اگر فكر می‌كنید سفارت ایران، سخت در اشتباهید. هنوز افتضاحی كه در آن سفارت ایران با ندادن بلیت به ایرانی‌ها و فروختن بلیت‌ها در بازار آزاد در المپیك پكن درست كرد، از یادمان نرفته. وظیفه سفارت‌ها معمولا از بردن خانواده‌های خود و چند خانم چادری و باحجاب به ورزشگاه فراتر نمی‌رود! اما كسی كه پشت این ماجرا بود از بخش خصوصی وارد فوتسال كشور شده است: مرتضوی رییس باشگاه شن‌سای ساوه كه یك سال است به برزیل رفته، با انواع محرك‌ها و انگیزه‌ها برای تیم ایران تماشاگر جمع كرده بود. وقتی شن‌سای ساوه با تصمیم فدراسیون فوتبال - حتما می‌دانید كه فدراسیون فوتسال نداریم - از لیگ برتر كنار گذاشته شد، مرتضوی اعلام كرد تیمش را به برزیل می‌برد و در لیگ برزیل شركت می‌دهد- و در كمال تعجب این كار را كرد! حالا او معرفت به خرج داده و هواداران زیادی را به سالن برگزاری بازی‌های ایران كشانده است كه حركتی كمیاب و تحسین‌برانگیز است. تماشاگران برزيلی به‌قدری ايران را تشويق می‌كردند كه بازی ايران-برزيل با ترديد و سكوت همراه شده بود و آن‌ها نمی‌دانستند كدام تيم را بايد تشويق كنند

مرتضوی كه يك شركت شن و ماسه دارد - كه اسم تيم شن‌سا هم از آن گرفته شده - يك عاشق يا بهتر بگوييم ديوانه فوتبال است و نقشی را در فوتسال بازی می‌كند كه هدايتی و انصاری در دو تيم آبی و قرمز فوتبال دارند

۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

این علی‌آبادی از جان ورزش ما چه می‌خواهد؟

زمانی ابراهیم نبوی گفته بود " چرا اعضای دولت احمدی‌نژاد همه " آبادی" ته اسمشان دارند و یا مثل رییس بورس صالح آبادی هستند یا مثل رییس ورزش علی‌آبادی! " در كشور ما البته روستایی بودن و" آبادی" داشتن خصیصه بدی نیست، اما پنهان كردن سطح سواد و ندانستن مثل همه جای دنیا برای یك مسئول یك ضعف بزرگ و نابخشودنی است. چون اگر به ندانستن معترف باشد، به‌سادگی می‌تواند كنار بكشد و كار را به كاردان واگذار كند. حالا حكایت علی‌آبادی است كه چون احمدی‌نژاد از زمانی كه علی‌آبادی معاون عمرانیش در شهرداری بود، به او قول یك پست خوب دولتی داده بود و نتوانسته بود برایش معاونت اجرایی و وزارت جور كند، به اجبار ریاست تربیت بدنی را به او سپرد. كسانی كه علی‌ابادی را می‌شناختند تصمیم احمدی‌نژاد را شوخی پنداشتند، چون علی‌ابادی هرگز با ورزش میانه‌ای نداشت. وقتی همین شوخی جدی شد، گند كار به تدریج درآمد: در پاسخ محمد دادكان كه رییس فدراسیون فوتبال بود و از حضور شش بازیكن داخلی و شش لپیونر در تیم ملی سخن گفته بود، علی آبادی پاسخ داد: " چه اشكالی دارد؟ دوازده نفر را به زمین بفرستید!" آخرین شاهكارش همماه قبل رخ داد كه تمجید از مجید نامجو مطلق در بازی ایران با عربستان بود؛ در حالی‌كه او بیش از ده سال است فوتبال را كنار گذاشته! علی‌آبادی كسی است كه حتی عكس گرفتن از او با لباس ورزشی هیچ باری را از دوشش برنمی‌دارد. افتضاحی كه تحت عنوان المپیاد ایرانیان برگزار كرد و میلیاردها تومان بودجه ورزش تشنه پول كشور را صرف بازی‌هایی تشریفاتی كرد كه حتی یك قهرمان یا ملی‌پوش در آنها حضور نداشتند، تنها از شخصی مثل علی‌ابادی برمی‌آید كه با ورزش مطلقا بیگانه است.
حالا این آدم قرار است رییس كمیته المپیك شود و چهار سال دیگر سكان این نهاد غیردولتی را با شیوه عقب‌مانده خودش به دست بگیرد. اگر حالا احمدی‌نژادی هست كه المپیاد ایرانیان را یك افتخار برای فرهنگ كشور بداند – گرچه كه او هنوز فرق فرهنگ با ورزش را نفهیده و در پاسخ به سوال یك مجری تلویزیون درباره فرهنگ كشور این جواب را داده بو،د _ از كجا معلوم كه تا چهار سال دیگر او رییس جمهور بماند؟ علی‌آبادی كه بوی الرحمن احمدی‌نژاد از دور به مشامش خورده، از همین حالا دست به‌كار شده تا شغلی برای چهار سال دیگر دست و پا كند. البته وقتی دبیر كمیته المپیك شخص خنثی و فرصت طلبی مثل كفاشیان است كه با وقاحت در برنامه " ورزش از نگاه دو" می‌گوید علی‌آبادی بهترین شخص برای ریاست كمیته المپیك است و بعد خود نادانش هم برای ریاست این كمیته نامزد می‌شود، هیچ بعید نیست در یك انتخابات كاملا فرمایشی و توام با تقلب، بقیه هم به علی‌آبادی رای بدهند. جالب است كه علی‌آبادی سال قبل هم برای ریاست فدراسیون فوتبالی نامزد شده بود كه احمدی‌نژاد نیز مصرانه سعی داشت خود را به این پست برساند! آن زمان بزرگان ورزش توانستند علی‌آبادی و احمدی‌نژاد را از كارشان منصرف كنند. اما این بار بعید است علی‌آبادی آینده‌اش را كه با یك انتخابات بادآورده تضمین می‌شود، بخواهد از دست بدهد.

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

بعد از نوجوانان، بچه‌های فوتسال هم گل كاشتند: ايران 5 اكراين 4

فوتسال ايران باز هم به پيروزي رسيد.  تيم كشورمان در نيمه اول بازي با گل‌هاي وحيد شمسايی (دو گل-هردو از روی نقطه پنالتی) محمد طاهري (دو گل) و مدافع اوكراين (يك گل) مسابقه را ۵-۳  برد. طاهری  گل دوم خود و گل پنجم كشورمان را از روي نقطه پنالتی دوم بااستادی به ثمر رساند. در اين نيمه متاسفانه شمسايی با دريافت كارت زرد بازی مهم بعدی مقابل ايتاليا را از دست داد. اين تاسف با كارت دوم محمد كشاورز و اخراجش در نيمه دوم مضاعف شد.
تماشاگران برزيلی اين بارهم با تشويق بی‌امان خود تيم ايران را موردحمايت قرار دادند. در اوايل نيمه دوم پاس شمسايی را كشاورز در يك موقعيت تك به تك به‌هدر داد و آه از نهاد همه برآمد! با توجه به باخت سه برصفر ايتاليا مقابل برزيل، ما به يك برد در بازی آخر مقابل ايتاليا نياز داريم.  چهار دقيقه آخر بازی به علت اخراج كشاورز تيم ما طبق مقررات دو دقيقه راچهارنفره بازی كرد و در همان دقايق گل چهارم را خورديم. بازی بعدی مقابل ايتاليا ساعت 17 روز سه شنبه  به طور همزمان با بازی برزيل با اوكراين انجام می‌شود. 

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

ناگفته‌هایی از سریال روز حسرت!

معلوم بود كه سریالی كه قرار است امسال علما و فصحا  آن را بنوازند، سریال روز حسرت است. این سریال با واردكردن ماجرای دیدن برزخ و بهشت و جهنم، خوراك كافی را برای بحث دیگران درباره سریال فراهم آورده بود. سال پیش هم بیشترین بحث‌های دینی در مورد سریال سیروس مقدم با نام اغما بود كه با به تصویركشیدن شیطان در جسم یك انسان نیكوكار علما را دچار حیرت كرده بود.
اما شدت تغییرات در سریال روز حسرت به‌قدری زیاد بود كه صدای همه بینندگان این سریال را درآورد. قسمت آخر سریال با تاخیری چندروزه و بعد از ماه رمضان پخش شد تا كنجكاوی مردم را درباره علت این تاخیر كاملا تحريك كند. این تغییرات در قسمت پایانی همه چیز را به‌هم ریخت. مثلا طبق قراین قرار بوده مه لقا - مادر فريده - فرزند زن دوم یا صیغه ای حاج علی‌اكبر باشد كه قرینه‌ای سلف برای فرزندش فريده تلقی شود كه او هم مثل مادرش به عنوان همسر دوم انتخاب شده. علت اینكه حاج علی‌اكبر راضی نشد سرنوشت اموالش را به دست همسرش بسپارد هم به این ترتیب معنا پیدا می‌كرد. همچنانكه آوارگی زن دوم یعنی مه‌لقا هم علتی می‌یافت. اما در قسمت آخر ناگهان سروكله یك شوهر به نام قاسم پیدا شد – كه دركنار نام علی‌اكبر فقط اسم كربلا را كم داشت! – و كار به‌جایی رسید كه اسم فرزند فریده و مسعود را گذاشتند " علی اكبر"!
تغییر دیگر زیرماشین رفتن مسعود و تحول مضحك ناگهانی او بود. درواقع قبلا قرار بود طبق آنچه كه در نشریات چاپ شده بود، فریده زیر ماشین برود و نه مسعود! اما در نهایت گربه عابد شد و كسی كه با تنفر از همسرش نقشه قتل او را كشیده بود، ناگهان فرشته نجاتش شد!
اما ظاهرا این تغییرات هم مسئولین صداوسیما، وزارت اطلاعات، ارشاد و... را راضی نكرده بود تا آبروریزی آخر سریال شكل بگیرد كه همان صداگذاری مجدد و اضافه كردن یك دیالوگ بود: مسعود روی تخت سابق همسر فلجش دراز كشیده و حركت دوربین روی دست‌هایش نشان می‌دهد او هم فلج شده و قرار است قرینه روزگار سیاهی باشد كه خودش برسر معشومه آورد. اما ناگهان در حالی‌كه دوربین در فضای اتاق حركت می‌كند و همسر فعلیش فریده روی تخت درازكشیده و لبانش بی‌حركت است، این جمله را می‌شنویم:" مسعود، آزمایشها نشان میدهند كه دو ، سه هفته دیگر تو خوب خواهی شد! " و به این ترتیب شاه بیت ندانم كاریها در صداوسیما كامل می‌شود. این دیالوگ كوتاه كه حتی بعد از تصویربرداری به سریال اضافه شده، نشان میدهد سریال‌های ماه رمضان حتی در لحظه پخش هم از دخالت مسئولین و تغييرات تحميلي درامان نیستند و باید حتما با دلرحمی نسبت به جوانی كه "بدمن" سریال است، به پایان برسد.

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

الحمدالله ابن بار بردیم: ایران-لیبی 4-2

الحمدالله ابن بار بردیم و نگذاشتیم مثل بازی با اسپانیا نتیجه 3-0 تبدیل بشود به 3-3!. اواخر بازی به خوبی حسین شمس توانست بازی را کنترل کند و حتی لیبی را در آخرین ثانیه ها با یک کرنر به دفاع واداشت.
در این بازی هاشم زاده دوگل و طاهری یک گل و سرانجام طیبی هم گل چها رم را به ثمر رساند. باز هم وحید شمسایی ستاره بازی بود و در به ثمررساندن گل ها کاملا موثر بود. 3-2 که شدیم نفس مان بالا نمی آمد که نکند باز مثل بازی با اسپانیا شود!
به این ترتیب قهرمان آسیا توانست قهرمان قاره سیاه را شکست دهد.

۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

آقای قلعه‌نویی، عجب بازی زیبایی انجام دادید!

امیر قلعه‌نویی قبل از مسابقه در گفت‌وگو با جواد خیابانی اصرار داشت كه امروز تماشاگران بازی زیبایی خواهند دید. حتی وقتی افشین قطبی گفت كه در فوتبال نتیجه است كه باقی‌ می‌ماند و نه بازی زیبا، باز هم قلعه‌نویی قانع نشد و این بار با كنایه اشاره كرد كه تماشاگران امروز بازی زیبایی از استقلال خواهند دید! در عمل اما بازی همان شد كه همه پیش‌بینی كرده بودند:د كاملا یك‌طرفه و با حمله مداوم پرسپولیس و دفاع دائمی استقلال. بازی زیبا را قطبی كه هیچ ادعایی هم نداشت ارائه كرد و بازی ناجوانمردانه و ضدفوتبال را امیر قلعه‌نویی و بازیكنان مدام درحال تمارضش! كار به جايی رسيد كه آمار تصاحب توپ از نظرخواهی معروف برنامه نود هم جلو زد: 67 درصد به 33 درصد!
از طرفی اين بارهم قلعه‌نويی مثل حرف زدن، در تعويض هم از قطبي تقليد كرد. درحالی كه قطبی با بيرون آوردن دو دفاع و فرستادن دو مهاجم حركتي استثنايی و فراتر از فوتبال ايران برداشت، قلعه‌نويی صرفا برای آنكه مقابل قطبی كم نياورد، خيلی بی‌هنگام كوشكی را به‌جای اكبرپور در دقيقه شصت به بازی فرستاد. اگر او كمی درايت و اعتماد به نفس داشت، تيمش را هجومی‌تر مي‌چيد تا تيم بدون دفاع پرسپوليش را با گل هاي زياد ببرد.


۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

شیطان در سفر نیویورك به احمدی‌نژاد چه گفت؟

احمدی‌نژاد مثل همیشه در راهروی هواپیمای ویژه رهبری روی زمين درازكشیده بود و كتش را زیر سرش گذاشته بود، كه مهماندار مرد هواپیما سراغش آمد:" آقا، داریم می‌رسیم نیویورك. لطفا سرجایتان بنشینید و كمربندتان را ببندید." احمدی‌نژاد كه 23 ساعت بود افطار نكرده بود، به سختی بلند شد و درحالی‌كه سرگیجه داشت دستش را به صندلی هواپیما گرفت، امانتوانست تعادلش را حفظ كند و نقش زمین شد. همان‌جا بود كه گفت" لعنت بر شیطان " و شیطان جلویش سبز شد! نگاهی به این شاهكار خلقت انداخت و بلند گفت" لعنت بر خودت! " و زیرلب اضافه كرد:" برای خلق موجوداتی مثل تو بود كه جلوی خدا ایستادم و نمی‌خواستم بر آدم سجده كنم! " احمدی‌نژاد گفت" چطور همه لعنتت می‌كنند، ولی تو فقط به من گیر می‌دهی؟ " شیطان گفت:" آدم نسبتا محترم، كاری كه تو ظرف این سه سال با ایران كردی، من و شیاطین دیگر ظرف سه قرن نمی‌توانستیم بكنیم! " بعد انگشت اشاره‌اش را به تهدید بالا برد و گفت: " مشغول ذمه‌ای اگر این دفعه از هاله نور و امام زمان بگویی و از من و ملاقاتم چیزی نگویی! " احمدی‌نژاد بسم الله گفت و شیطان غیب شد. بعد به سختی نشست روی صندلی و فكر كرد به لحظه‌ای كه مقابل رهبر نشسته و باید گزارش سفر را بدهد. 


۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

جلسه ای که جرج بوش را یک دمکرات نشان داد

جرج بوش دیشب بعد از اعلام جسورانه وضعیت فوق العاده در اقتصاد ایالات متحده، طرح هفتصدمیلیارد دلاری خود را برای کمک به بخش مسکن و بانک ها و شرکت های واسطه در آن به کنگره ارائه کرد و به شدت اصرار کرد طرحش تصویب شود. اما جلسه ای که او با بزرگان ایالات متحده داشت، به طرز غریبی بوی دموکراسی از یک طرف و وطن پرستی از طرف دیگر می دهد و نشان می دهد بین کشورهای دیگر با ایالات متحده چقدر فاصله است. در این جلسه بوش به ملاقات مک کین و اوباما رفت و نظرشان را درباره طرح گسترده اش در مورد اقتصاد آمریکا جویا شد. خیلی جالب است که او از کسانی که قرار است بعد از او به ریاست جمهوری برسند نظر می خواهد و مثل کشورهای جهان سوم خودش را کنار نمی کشد تا مسئولیت را به گردن نفر بعدی بیندازد تا طرف را نیامده بکود و له کند. جرج بوش که فارغ التحصیل ام.بی.ای از هاروارد است، با این حرکت نشان می دهد چگونه سیستم دموکراتیک می تواند آدمی را که به نظر می رسد یکدنده و تکرو باشد، به مشورت با آیندگان وادار کند.
حرکت بوش حرکتی روبه جلو و به سوی آینده است. در حالی که در کشورهای جهان سوم همیشه روبه عقب نگریسته می شود تا رویارویی با مشکل جایش را به فرافکنی و متهم کردن دیگران بدهد!

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

آیا یك آمریكایی می‌تواند حافظ منافع كشور ایران باشد؟

حتما اسم حمید مولانا را تابه‌حال شنیده‌اید. او كشف بزرگ حسین شریعتمداری است. به قول مدیر مسئول كیهان حمید مولانا استاد دانشگاه‌های آمریكاست. او كه او كه به همت كیهان به مرتبه پروفسوری رسیده، هرچند روز یك بار به بهانه‌ای اسمش در صفحه آخر این روزنامه می‌آید و هربار به آمریكا و جهان غرب بدوبیراهی می‌گوید و مزه دهان شریعتمداری را خوب می‌‌داند. فقط مسئله اینجاست كه نمی‌دانیم اگر آمریكا و غرب اینقدر سرشار از فساد و مصیبت و بدبختی‌ست، معلوم نیست چرا مولانا نمی‌تواند از آنجا دل بكند و به زادگاهش برگردد.

اگر مولانا در حد همین تناقض می‌ماند حرفی نبود. اما این اواخر او شده است مشاور محمود احمدی‌نژاد. در بده بستان‌هایی كه شریعتمداری با احمدی‌نژاد دارد – و یكی از آنها ظاهرا به معاونت وزارت بهداشت رساندن همسر شریعتمداری بوده – البته این نكته چیز عجیبی نیست. فقط از زمان مشاورتش باز هم یك سوال كوچك ذهن‌ها را به خود مشغول كرده: چگونه فردی كه ملیت آمریكایی را پذیرفته، می‌تواند حافظ منافع ایران و ایرانیان باشد؟ می‌دانیم كه هركسی هنگام پذیرش تابعیت یك كشور باید به‌طور واضح و دقیق سوگند یاد كند تا عمر دارد حافظ منافع كشوری كه ملیتش را می‌پذیرد باشد و هرگز به كشورش خیانت نكند. درحالی‌كه برای پذیرش ملیتی كه از راه خون یا خاك به‌طور خودكار منتقل شده باشد، نیازی به سوگند خوردن نیست و به‌طور ضمنی انتظار از شخص، حفظ منافع كشورش است. شاید به همین دلیل است كه معمولا سوگند ملیت دوم سفت و سخت‌تر انجام می‌شود و با آگاهی بیشتر فرد و به صورت ارادی انجام می‌شود.  

اینها را داشته باشید تا برسیم به این نكته كه مولانا به عنوان مشاور رئیس‌جمهور قرار است در سفر احمدی‌نژاد به نیویورك از نفوذش استفاده كند و با جلب نظر مقامات آمریكایی راه رابطه بلا آمریكا را برای احمدی‌نژاد هموار كند. آیا او در این رهگذر تا این حد قابل اطمینان هست كه منافع زادگاهش را به وطن دومش ترجیح بدهد؟ در این صورت تكلیف سوگندی كه با آن حدت و شدت خورده است چه می‌شود؟

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

چرا سالن سازمان ملل موقع سخنرانی احمدی‌نژاد خالی شد؟

اینكه چرا سالن سازمان ملل موقع سخنرانی احمدی‌نژاد خالی شد، دلیل ساده‌ای دارد كه نه سیاسی است و نه نظامی! به‌سادگی به اخلاق رك و راست خارجی‌ها برمی‌گشت كه تحمل حرف بی‌ربط را ندارند. یعنی اگر كسی خارج از یك موضوع و بی‌ارتباط با آن حرف بزند، حوصله‌شان سرمی‌رود و بی‌تعارف سالن را ترك می‌كنند. شاید شنیده باشید كه موضوع سخنرانی های سازمان ملل مثل هر اجلاس دیگری از پیش تعیین شده بود و عبارت بود از: مشكل كمبود مواد غذایی در دنیا، بررسی بحران ناشی از آن در كشورهای فقیر و بررسی راهكارهای تهیه ارزان مواد غذایی. در كنار آن سخنرانان می‌توانستند به روند دمكراتیزه شدن كشورهای جهان بپردازند. مثلا سخنرانانی مثل بوش به بخش دوم بیشتر پرداختند و یا لااقل سعی كردند تیتر گفته‌هایشان را همان موضوع قرار بدهند. اما در مورد احمدی‌نژاد بحث كاملا متفاوت بود. او حتی یك جمله درباره موضوع موادغذایی حرف نزند. از روند دمكراسی در جهان هم فقط در حد فلسطین صحبت كرد و البته ایران را دموكراتیزه ترین كشور دنیا با نودوهشت درصد حمایت مردمی خواند. اما صحبت از هلوكاست كه شد در چاله‌ای افتاد كه معلوم بود تا آخر سخنرانی از آن بیرون نخواهد آمد! شاید اگر احمدی‌نژاد مشاورعاقل و فهمیده‌ای كه كمی انگلیسی هم بلد بود داشت، به او یادآور می‌شد سالن سازمان ملل با مسجد محله فرق دارد و وقتی موضوعی برای سخنرانی تعیین می‌شود، خارج شدن ازآن بی‌ادبی است و اهانت به شنوندگان محسوب می‌شود. پس شنوندگان هم مجبور می‌شوند برخلاف میل‌شان سالن را ترك كنند تا پاسخی به این بی‌توجهی داده باشند. از همه اینها گذشته خواندن دعای فرج قبل از هر سخنرانی در سازمان ملل واقعا شاهكاری است در حد و مختص آدم پرت و ناآشنا با چنين فضاهايی مثل احمدی‌نژاد. حتما در لحظه خواندن دعای فرج به تشویق رهبر فكر می‌كند كه جسارتش را می‌ستاید و به آمدن هاله نور گرد سرش. غافل از این‌كه معمولا مترجمان همزمان چنین كلماتی را كه به زبان اصلی خود – یعنی عربی و نه فارسی – بیان می‌شوند اصلا ترجمه نمی‌كنند! چون اگر قرار بود ترجمه شوند كه به زبان فارسی كه زبان گوینده متن است ادا می‌شدند.‌ پس خواندن این دعای طولانی همان اتلاف وقتی است كه شنوندگان را برای خروج از جلسه نیم‌خیز می‌كند.

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

دروغ‌ها و فرافكنی‌های مدیرعامل جدید استقلال!

دیشب اگر برنامه نود را دیده باشید، باید یادتان مانده باشید كه جایی واعظ آشتیانی نقبی به فدراسیون دوچرخه‌سواری زد؛ فدراسیونی كه همزمان با تیم فوتبال استقلال عهده‌دار ریاستش است. مدیرعامل جدید استقلال درباره دوشغله بودنش می‌گفت كه به دوچرخه‌سواری در المپیك رسید و مكث معناداری كرد و بعد كه جرات پیدا كرد آن را موفقیت‌آمیز خواند! فردوسی‌پور هم اشاره كرد كه حتما منظورش از موفقیت همان به خط پایان رسیدن دوچرخه‌سواران است. آشتیانی تایید كرد كه دویست و شصت كیلومتر را با سرعتی بیش از پنجاه كیلومتر ظرف شش ساعت ركاب زدن كار بسیار مشكلی است كه دوچرخه‌سوراران ما انجام دادند. جواب او چنان قاطع بود كه فردوسی‌پور پی كار را نگرفت. اما واقعیت این است كه جوابش بسیار مضحك بود: انگار بگوییم كار فوتبالیست‌های ما خیلی سخت بود كه نود دقیقه بازی كردند یا والیبالیست‌های ما كه پنج گیم بازی كردند شاهكار كردند. اصلا پس به همه شركت‌كنندگان دو‌های استقامت باید جایزه بزرگترین ورزشكاران جهان را داد و...
اما این اولین بار نبود كه آشتیانی شكست فاجعه‌بار دوچرخه‌سواران كشورمان را كه از امكانات خوبی هم برخوردار بودند، توجیه می‌كرد. او بارها گفته است كه در المپیك برای اولین بار دوچرخه‌سواران جاده ما از خط پایان گذشتند. درحالی‌كه این ادعا كاملا غلط است و دوچرخه‌سوار دیگری از ما به نام ايرج امیرآخور در المپیك 1988 از خط پایان گذشته بود كه با توجه به امكانات اندك آن زمان فدراسیون كاری بس بزرگتر بود. میرآخور یك بارهم در رادیو ورزش به ادعای واعظ آشتیانی در این زمینه پاسخ داده بود. اما دیگر اظهارنظر آشتیانی درباره مسابقات دوچرخه‌سواری واقعا شاهكار است. او گفته است دلیل شكست دوچرخه‌سواران ایرانی پاك بودن و دوپینگ نكردن آنها بوده. چون بقیه دوچرخه‌سواران دوپینگ می‌كنند و آزمایشها هم نمی‌تواننددوپینگ آنها را نشان بدهد! این دروغ بزرگ البته سطح فكر آشتیانی را هم نشان می‌دهد. حیف كه دكتر رفت و آشتیانی جایش آمد. لااقل دكتر صادق بود و شوخ و بلندپرواز. رهایش كه می كردید از نیمكت بایرن مونیخ و عشقش فوتبال آلمان جدا نمی‌شد! شوخی معروف فتح الله‌زاده تا سال‌ها در یادمان می‌ماند كه به فردوسی‌پور كه مدام به جلسه چهارشنبه روز مذاكره با فیروز كریمی اشاره می كرد، گفته بود " شما انگار از چهارشنبه‌ها در بچگی خاطره بدی دارید! " فتح‌الله‌زاده گاهی جوگیر می‌شد و به جای یكی، از دو مدرك دكترایش می‌گفت و با اینكه همه به طور ضمنی می‌دانستند مدركش احتمالا از نوع "كردانی" است، هرگز كسی به‌رویش نیاورد. خوب، معلوم است كه آدم ساده‌ای مثل فتح‌الله‌زاده در این سیستم جایی ندارند؛ این روزگار متعلق به شارلاتان‌هایی مثل واعظ آشتیانی است كه خودش و فدراسیونش را پاك می‌داند و همه دنیا را آلوده و دوپینگی.



۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

چگونه سخنرانی كلمبیا از مضحك‌ ترین واقعه سال تبدیل به حماسه ملی شد؟

این روزها تلویزیون تبلیغ پخش فیلم مستندی به نام "ميهمان كلمبیا" ساخته نادر طالب‌زاده را می‌كند كه درباره سخنرانی احمدی‌نژاد در دانشگاه كلمبیاست. سازنده فیلم فارغ‌التحصیل سینما از ایالات متحده است و انگلیسی را خوب می‌داند. او كه قبلا چند فیلم درباره جنگ بوسنی و مسلمانانش ساخته؛ سال گذشته فیلم سینمایی "مسیح" را ساخت كه به‌شدت مورد انتقاد منتقدین قرارگرفت و نشان داد كه او هم مثل محمد نوری زاد فقط در خرج كردن بودجه‌های میلیارد تومانی تخصص دارد. فیلم مسیح به قدری ناشیانه ساخته شده بود كه طالب‌زاده بعد از اتمام فیلمبرداری چندبار دیگر مجبور شد گروه فیلمبرداری را وادار به گرفتن نماهای مجدد كند و با این كار و ساخت مجدد برخی از دكورها بودجه را دهها میلیون تومان افزایش داد. پس نباید تعجب كرد كه " ميهمان كلمبیا" هم فیلمی متناقض و ضعیف از كاردرآمده باشد.
واقعه دانشگاه كلمبیا به عقیده همه صاحب‌نظران به‌جز دولت نهم، كیهان و صداوسیما، یك افتضاح بزرگ بود. تا آنجا كه روزنامه‌نگاران آمریكایی با اكثریت قاطع آن را به عنوان مضحك‌ترین واقعه سال به‌حساب آوردند. ابعاد این افتضاح به‌قدری وسیع بود كه اطرافیان احمدی‌نژاد سعی كردند با شلوغ بازی و ابعادی غیرواقعی به ماجرا دادن و استقبال تاریخی از احمدی‌نژاد در فرودگاه از شدت آبروریزیش بكاهند. اما آنها این بار از آن طرف بام افتادند و خودشان هم باورشان شد كه به یك پیروزی در دانشگاه كلمبیا دست یافته‌اند. به‌طوری كه یكی از اطرافیان ی احمدی‌نژاد این واقعه را مهمتر از "فتح فاو" در جنگ با عراق دانست كه برایش ده‌ها هزار نفر كشته شده بودند و فرماندهان سپاه برای بازپس‌گیریش رگ‌های خود را زده بودند. جالب است كه فیلم برای آن كه نشان بدهد احمدی‌نژاد بازنده این ماجرا نبوده، سراغ حرف‌های جان بولتون می‌رود كه می گوید "امریكا نباید فرصت حضور احمدی‌نژاد در یك مكان علمی را می‌داد تا او كاری را كه می‌خواهد آنجا انجام دهد." بیژن نوباوه در فیلم می‌گوید كه بولتون گفته است "احمدی‌نژاد ما را شكست داد." درحالی‌كه زیرنویس حرف‌های بولتون در خود فیلم به هیچ‌وجه نشان‌دهنده چنین نكته‌ای نیست. اما نكته جالب‌تر حضور خود بولتون به عنوان یك ركن اساسی در فیلم است كه انگار به عنوان مهم‌ترین مرجع دنیا كاملا حرف‌هایش مورد استناد قرار می‌گیرد. جان بولتون كه همان ایام سخنرانی كلمبیا، در كیهان و صداوسیما یك دیوانه جنگ‌طلب خوانده می‌شد كه با يكدندگي‌هايش به عنوان نماينده آمريكا در شوراي امنيت مايه آبروریزی بزررگی شده، ناگهان در فیلم "ميهمان كلمبیا" تبدیل می‌شود فرد معصوم و صادقی كه حرف‌هایش برهمه حجت است! شخصیت دیگری كه فیلم به سراغش رفته بالینجر رییس دانشگاه معتبر كلمبیاست. در فیلم صحنه‌ای هست كه اعتراض عده‌ای را هنگام یك سخنرانی بالینجر نشان می‌دهد و گفتار متن فیلم، تاریخ سخنرانی او را یك هفته قبل از سخنرانی در دانشگاه كلمبیا بیان می‌كند. گذشته از اینكه صحت چنین ادعایی جای بحث دارد و به دلایل بی‌ربط بودن اعتراض‌های اقتصادی و معیشتی به یك رییس دانشگاه مشكوك به نظر می‌رسد، بيننده تلويزيون مي‌ماند كه اصلا هدف از پخش چنین صحنه‌هایی چیست؟ آیا هدف غیر از این است كه فیلم به سبك روزنامه كیهان حرف‌های یك شخصیت را به خاطر كاری كه درجای دیگری كرده زیرسوال ببرد؟ كیهان كه با همین سبك مرگ سعیدی سیرجانی را باعث شده بود واستاد عبدالحسین زرین‌كوب را به واسطه برنامه تلویزیونی "هویت" بی‌آبرو و دق مرگ كرده بود، این بار طالب‌زاده را جلو فرستاده تا حرف‌های بالینجر را به ناشیانه‌ترین وضعی زیرسوال ببرد. البته زوم كردن فیلم روی بالینجر خیلی مهم است چون او حرف‌هایی را زده بود كه مثل بغض در گلوی روزنامه‌نگاران و تحلیل‌گران وطنی هم گیر كرده بود. او احمدی‌نژاد را یك " دیكتاتور حقیر" خواند و حرف‌هایش را زیرسوال برد. تندی حرف‌های بالینجر به‌حدی بود كه نوباوه تعریف می كند كه وقتی عكس‌العملی از احمدی‌نژاد ندیده بود، فكر كرده بود او حتما گوشی ندارد و حرف‌های بالینجر به زبان انگلیسی را نمی‌فهمد! حتی كم مانده بوده نوباوه و همراهانش به سبك گروه‌های فشار داخل كشور با فریاد زدن جلسه سخنرانی را به هم بزنند. وقتی هم حرف‌های بالینجر تمام شد، احمدی‌نژاد چنان حقیرانه پشت تریبون قرارگرفت و از موضع ضعف حتی جوابی به بالینجر نداد، كه ویژگی بارز یك دیكتاتور را كه در مقابل زورمداران حقیر است و به مردمش در مقابل زور می‌گوید، نشان داد. او كه بعدها با هیجان یك روستایی آرادانی از اینكه پنجاه تلویزیون سخنرانیش را پخش كردند دچار هیجان شده بود، وقتی گفت ما در ایران همجنس‌باز نداریم كمدی حرف‌هایش را تكمیل كرد و سالن دانشگاه را از قهقهه تركاند. به طوری‌كه صداگذاری مجدد صداوسیما كه هوكردن‌های دائمی دانشجویان را حذف كرده بود هم نتوانست صدای خنده‌ها را خفه كند. فیلم در صحنه‌های زمان حالش به سراغ احمدی‌نژاد كه می‌رود، او جوگیر می‌شود و از كمك امام زمان و خدا هنگام سخنرانی می‌گوید و این‌كه حضار نمیتوانستند بفهمند امام زمان چطور كمكش می‌كند!
این هفته واقعا برای بییندگان تلویزیون در ایران هفته وحشتناكی است: شب‌های احیاء و هفته جنگ و روز قدس كه در یك هفته بیفتند، معلوم است كار با بمباران فیمهای تبلیغاتی تا كجا بالا می‌گیرد. به اینها فیلم "ميهمان كلمبیا" را هم اضافه كنید كه تا به حال دوبار پخش شده و معلوم نیست چندبار دیگر قرار است پخش شود!

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

این‌جوری می‌خواهید مدال بگیرید؟ (حكایت حرف‌های مفت دولت نهم در دهان ورزشكاران)

سرانجام رئیس‌جمهور از خواب بیدار شده طی نامه‌ای به علی آبادی دستور فرمودند علل نتایج ضعیف المپیك پی‌گیری شود. همین‌كه احمدی‌نژاد بعد از یك ماه فهمیده نتایج ضعیف بوده‌اند البته خیلی خوب است. یادم هست بعد از مسابقات جام جهانی فوتسال مربی تیم یعنی حسین شمس را به برنامه نود آورده بودند. تیم با چهار شكست مفتضحانه به وطن برگشته بود و شمس معتقد بود باید از تیم به‌خاطرآن‌كه با یك تیم قوی -اسپانیا یا برزیل- یك نیمه مساوی كرده بوده تقدیر شود و هرچه فردوسی‌پور می‌گفت كه  ما در این مسابقات قبلا به مقام چهارم رسیده‌ایم و شما افتخاری كسب نكرده‌اید، به كت شمس نمی‌رفت. شمس البته بعد از آن به كویت رفته و حالا بعد از چندسال دارد تیم فوتسال یك بار دیگر به جام‌جهانی می‌رود! 
دولت نهم كاری كرده كه هركسی هروقت بخواهد قول می‌دهد و غلو می‌كند و مدتی بعد اگر معیار سنجشی وجود نداشته باشد حرف از موفقیتی بزرگ می‌زند و اگر مثل تورم غیرقابل انكار بود بعد از مقاومتی مضحك به‌راحتی زیر حرفش می‌زند. به قول ظریفی حالا به مردم قول می دهیم به لحاظ فرهنگی در خاورمیانه پیشرو و اول باشیم و چندماه دیگر هم وقتی می‌بینیم كسی به كسی نیست می‌گوییم اول شدیم! هربار احمدی‌نژاد به سفراستانی می‌رود و خبرنگارها از مسئولین استان می‌پرسند چقدر از وعده‌های سفر قبلی تحقق پیداكرده، پاسخ می‌شنوند بالای نود درصد! یك بار یك نماینده مجلس پیشنهادكرد به جای این نود و نودوپنج درصد گفتن‌ها، امكانش هست مسئولین لطف كنند و طرح‌های تحقق پیداكرده را نام ببرند؟! كه البته هرگز كسی به حرفش گوش نداد! به این‌ترتیب اهمیت آمار و ارقام را دولت نهم به طوركلی از بین برد. چیزی كه به آن حرف مفت می‌گویند تبدیل شده به كالای پررونق دولت: این‌كه ما پوزه آمریكا را به‌خاك مالیده‌ایم و آمریكا را منزوی كرده‌ایم و قطعنامه شورای امنیت را كاغذپاره كرده‌ایم و ...اما برگردیم به المپیك. 
اما نتایج المپیك را نباید از مقایسه حرف‌های قبل و بعد از افتضاح قهرمانان تفكیك كرد. چنین است كه یاد المپیك و پرتاب‌كننده‌مان احسان حدادی می‌افتیم كه قبل از المپیك از فرط اطمینان از دریافت مدال طلایش، كم مانده بود آن را نگرفته تقدیم هم بكند. اما بعد از المپیك هم‌او بود كه با وقاحت رو به دوربین گفت كه اصلا قبل از المپیك مصدوم بوده و نمی‌خواسته شركت كند! از همه بامزه‌تر اما در مسابقات پارالمپیك رخ داد: خانمی كه در رشته تیراندازی شركت كرده بود، موقع اعزام می‌گفت كه به پسرش قول مدال داده است و وقتی از آخر اول شد گفت كه برای المپیك فقط سه جلسه یك ساعته تمرین كرده بوده چون در شهرستانی كه زندگی می‌كند مجوز حمل سلاح و بالطبع تمرین تیراندازی نداشته! نمی دانم واقعا این قهرمانان مردم را مسخره كرده‌اند یا خودشان را! اما از المپیك بگذریم و به لیگ برتر هم سربزنیم؛ جایی كه امیر قلعه‌نویی – كه نمی‌دانم چرا بعد از بیست سال همچنان اسمش را به اشتباه می‌نویسند "قلعه‌نوعی" كه كاملا بی معنی است – تا قبل از بازی چهارم مقابل صباباتری به همه قول قهرمانی می‌داد و در مقابل تمسخر دیگران عصبانی می‌شد اما درست بعد از بازی روبه خبرنگاران كرد و گفت كه تیم سیزدهم را تحویل گرفته است و انتظار دارند اولش كند؟!  
دستاورد دولت خاتمی هرچه بود و نبود، صداقت و شفافیت در رویارویی با مردم بود. همین یك دستاورد را هم دولت نهم نابود كرد و با دروغگویی كار را به فضاحت كشاند.

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

باز هم سخنرانی خامنه‌ای زمان پخش یك سریال در شبكه اول را عقب انداخت

یادتان باشد دو، سه سال قبل درست دوشنبه شبها و موقع سریال زیرتیغ (محمدرضا هنرمند) با بازی پرویز پرستویی، سخنرانیهای طولانی خامنه‌ای باعث می‌شد پخش سریال نیم ساعت تا چهل‌وپنج دقیقه به تاخیر بیفتد. كار چنان بالا گرفت كه بعد از چند هفته شبكه اول اعلام كرد می‌خواهد زمان پخش سریال را به شنبه‌ها موكول كند اما به خاطر جلوگیری از آبروریزی بیشتر این كار را نكرد. حالا امشب هم بار دیگر سخنرانی خامنه‌ای با اعضای سه قوه سبب شد سریال روز حسرت (سیروس مقدم) – آن‌هم درست از جايی كه فرامرز قريبيان رفته بود كله‌پاچه دستي 14000 تومان بخرد - با نیم ساعت تاخیر اعصاب خردكن پخش شد. واقعا صداوسیما از این حركت‌ها چه سودی می‌برد؟ آیا فكر می‌كند از این طریق می‌تواند مردم را مجبور به شنیدن بیانات مشعشع كند؟ آیا فكر نمی‌كند با غذاب دادن مردم - آن هم در مورد سريالهای بسيار پربيننده ماه رمضان - آنها را هرچه بیشتر از اين نوع سخنرانيها متنفر می‌كند؟ گیرم كه اوازفناوریهای مهم هسته‌ای بگوید و به این نكته بامزه را هم اشاره كند كه : " این جور نباشد كه رضایت مردم را در نظر بگیریم اما رضایت خدا را در نظر نگیریم. رضایت مردم و خدمت مردم چیز بسیار باارزشی است، اما شرع را باید درنظر گرفت. " مدتهاست كه دیگر سخنرانیهای خامنه‌ای مستقیم پخش نمی‌شود تا حك و اصلاح حرفهایش ممكن باشد. مثلا در سالهای آخر دوران خاتمی یك بار در خبر ساعت نوزده شبكه اول بخشی از سخنرانی خامنه‌ای پخش شد كه از " روزنامه‌های زنجیره‌ای " انتقاد كرده بود. همه می‌دانستند كه این عبارت را روزنامه كیهان برای روزنامه‌های اصلاح‌طلب به‌كار می برد و شنیدن این عبارت بی‌طرفی رهبر را زیر سوال می‌برد. بنابراین بخشهای خبری بعدی این بخش از سخنان خامنه‌ای را حذف كردند. خوب اگر چنین اشتباهاتی نبود و قرار بود سخنرانی امروزپخش مستقیم داشته باشد، زمان پخشش می‌شد همین ساعات مرده قبل از افطار و مردم مجبور به تحملش نبودند.

۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه

چرا بنزین سوپر به جای قیمت اولیه 140 تومان این بار 150 تومان شد؟

البته احمدی‌نژاد بار اول نیست كه حرفش را برمی‌گرداند و چیزی را كه با افتخار اعلام كرده بود پس می‌گیرد. از همان اوایل آمدنش با ورود زنان به استادیو‌های ورزشی موافقت كرده بود كه بعد آن را پس گرفت. عوارض خروج از كشور را هم كه به خیال خودش " به ضرر پولدارها " به 45 هزار تومان رسانده بود امسال به بیست و پنج هزار تومان كاهش داد و ...خلاصه تصمیمات عوض شده رئیس‌جمهور بی‌برنامه به قول ظریفی به عدد 100 می‌رسد! اما برگشتن به بنزین سوپر سهمیه‌ای مزه دیگری داشت. بعد از اینكه بارها گفته شد بیش از شصت درصد اتومبیل‌ها نیاز به بنزین سوپر دارند و استفاده از این نوع بنزین اصلا تجملی و تفننی نیست، قرار شده از اول مهر ماه بنزین سوپر با نرخ لیتری 150 تومان عرضه شود. بعد از عدم استقبال مردم از بنزین سوپر آزاد – بايد بوديد و در صف بنزين معمولی اتومبيل‌هايی مثل ماكسيما و پرادو و ب ام و را می‌ديديد كه چطور به بنزين گرانقيمت دولت پشت كرده بودند - كه در عرض یك روز با افزایشی 400 درصدی از 140 تومان به 540 تومان رسیده بود، دولت برخلاف شعار عدالت‌محوری و حذف سوبسید ناگهان حرفش را برگرداند. اما نكته جالب این است كه دولت با لجبازی كودكانه‌ای به جای ذكر عبارت " غلط كردم " و برگرداندن نرخ بنزین به همان لیتری 140 تومان، قیمت را 10 تومان افزایش داد تا بگوید حرفش عوض نشده و بنا به جلسات متعدد اتاق فكر و مشورت با بزرگان " تصمیم جدیدی "– كه مثلا نباید ربطی به بازگشت به قیمت قبل از سهمیه‌ بندی داشته باشد – مبنی بر عرضه بنزین سوپر گرفته شده! یعنی اعتراف به اشتباه و گفتن " غلط كردم " اینقدر سخت است؟ گرچه برگشتن به نرخ قبلی، تورم ناشی از اين افزايش يكباره و جو روانی حاكم را نمي‌گيرد.

۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

بزرگترین مانع در راه هسته‌ای شدن ایران شخص احمدی‌نژاد است!

شب گذشته در كمپ جمهوریخواهان آنها بارها از كنگره انتقاد كردند كه چرا بودجه ساخت نیروگاههای هسته‌ای را زودتر تصویب نمی‌كند تا از آمریكا بحرانهای متعدد خاورمیانه متضرر نشود. اما جالب است به یاد آوریم كه در ایران طی سال‌های گذشته هرگز مشكلی از این دست نداشته‌ایم: بیشترین بودجه را به‌راحتی ازطریق حمایت بالاترین رده‌های تصمیم‌گیری به بخش هسته‌ای تزریق كرده‌ایم و مجلس و دولت ازاین بابت نهایت همكاری را داشته‌اند. مردم هم - لااقل طبق آنچه تلویزیون نشان می‌دهد – انرژی هسته‌ای را حق مسلم خود می‌دانند. پس مشكل كجاست؟ شاید جوابش كمی عجیب و پارادوكسیكال باشد، اما محمود احمدی‌نژاد بزرگترین مشكل در این راه است! بله، احمدی‌نژاد به عنوان بی‌فكرترین رئیس جمهور ایران كه بویی از دیپلماسی، ‌برنامه‌ریزی و مشورت نبرده، مهمترین مانع در راه ایران هسته‌ای است. نكته در این است كه آژانس انترژی اتمی بارها اعلام كرده است كه از نظر این آژانس ایران مشكلی برای هسته‌ای شدن ندارد. پس مشكل كجاست؟ شخص احمدی‌نژاد! فرض كنیم كس دیگری مثل معین یا رفسنجانی در انتخابات برنده می شد. در آن صورت به احتمال قوی نه تنها نیروگاه بوشهر راه افتاده بود، بلكه مشكل تعلیق غنی‌سازی هم – كه حتی در دوران احمدی‌نژاد گفته شده سه سال خواهد بود - در تعامل با غرب حل شده بود. پس با این فرض همه كسانی كه فریاد می‌زنند " انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست " برای رسیدن به حق‌شان باید سعی كنند احمدی‌نژاد را از عرصه سیاست ایران خارج كنند. رئیس‌جمهوری كه دنیا را به جنگ با كشورش فراخواند و حرف از محو كردن یك كشور از روی نقشه زد، علاوه بر منزوی كردن ایران و ایرانیان، به سرعت به مانع اصلی در هسته‌ای شدن این كشور تبدیل شد. به‌این ترتیب مردی كه خود را مصدق دوم می‌خواند و با همسر دكتر فاطمی دیدار می‌كند، با رفنتنش می‌تواند خدمت بزرگی به كشورش كند و ایران را به انرژی هسته‌ای هرچه بیشتر نزدیك كند.


۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

وندالیسم دولتی احمدی نژاد چگونه به مردم ضربه می زند

وندالیسم به معنی ضربه زدن و آسیب رساندن به اموال عمومی و دولتی ست. این واژه بیشتر زمانی به کار می رود که هولیگان ها (اراذل و اوباش) از استادیوم های فوتبال بیرون می ریزند و شروع به نابود کردن هرچه دم دست شان می رسد می کنن؛ از جمله اتوبوس و مترو و تیر چراغ برق و بانک و مغازه ها! ما که البته به یمن رافت اسلامی و فهم دینی مان در ایران هولیگان نداریم و اراذل و اوباش را نیروی انتظامی دستگیر کرده – و البته همیشه چند نویسنده و مبارز سیاسی هم بین آنهاست – و هرگز اتوبوس های شرکت واحد یا اتومبیل های خبرنگاران در استادیوم هایمان مورد آسیب قرار نمی گیرد و به بیت المال مان صدمه ای نمی رسد! فقط شنیده ایم که کفار در کشورهای غربی چنین می کنند! در باب انگیزه هولیگان ها حرف زیاد است و گاه اصلا بی انگیزگی آنها علت حرکت شان می دانند. اما از همه متداول تر بین این انگیزه ها چیزی است که با عبارت "دلم خنک شد " می شود از آن یاد کرد. یعنی همان طور که شخصی اتومبیل گرانقیمت یا زیبای فردی را که نمی شناسد را با خطوط مختلف نقاشی می کند تا " دلش خنک شود " و حقش را از کسانی که فکر می کنند ظالم هستند بگیرد، با خرد کردن شیشه اتوبوس هم چنین لذتی حاصل می شود. اما وای به حال وقتی که وندالیسم هم دولتی شود! آن وقت البته نمی شود اسم اعضای یک دولت را به مامور کنترل گذرنامه داد تا مثل هولیگان های انگلیسی مثلا جلوی ورودشان به کشور برگزارکننده جام جهانی را گرفت.
دولت فخیمه نهم از همام ابتدای حضور مشعشعش باب وندالیسم دولتی را نیز باز کرده است. البته مشخص است که وندالیسم دولتی با بودجه و عدد و رقم سروکار دارد و تنها در فرستادن گروه های فشار برای کتک زدن دیگران خلاصه نمی شود. اولین حرکت وندالیستی دولت نهم گران کردن عوارض خروج از کشور بود که همان سال اول حضور دولت نهم صورت گرفت. به این ترتیب که عوارض خروج از کشور از 7000 تومان ناگهان بسته به منطقه کشور به 45000 تومان رسید. استدلال هم البته آشنا بود: کسی که پول می دهد تا به خارج از کشور برود، باید عوارض خروجی زیادی هم بدهد. به عبارت دیگر دولت گفت: " مردم، دل تان خنک شد که پولدارها را چزاندم؟ " همیشه هم دولت این ادعا را داشت که ما از پولدارها می گیریم تا به ضعفا برسیم. اما در عمل از متوسط ها گرفت و ضعفا را هم تا می توانست با گران کردن مایحتاج عمومی و قوت روزمره مردم خرد کرد. اما آخرین حرکت دولت در سال جاری که یک وندالیسم درست و حسابی بود، گران کردن بنزین سوپر با همان شعار " دل تان خنک شد؟ " بود. این جا در واقع هدف اتومبیل های گرن قیمت بود اما ضربه اصلی باز هم به قشر متوسط وارد آمد: اگر به دوروبرتان نگاه کنید می بینید که بیش از شصت درصد اتومبیل ها از جمله وسایل نقلیه ای هستند که سایپا، ایران خودرو یا بهمن و زاگرس روی در باک شان نوشته است: " فقط بنزین سوپر" و در واقع درمیان اتومبیل های موجود تنها پراید و روآ مستثنا هستند. به این ترتیب دولت دست به خرابکاری گسترده ای زده که حتی به ذهن هولیگان ها هم نمی رسید: نابود کردن اتومبیل ها در مدتی کوتاه به دلیل قطع سهمیه بنزین سوپر جالب است که همزمان با این تصمیم دولت با قطع سهمیه بنزین اتومبیل های وارداتی عملا قشر متمول جامعه را از داشتن سهمیه محروم کرده بود!

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

چه شد كه اين بار افشین عصبانی شد؟

بعد از بازی با ذوب‌آهن حرف‌های افشین قطبی خیلی تعجب‌آور بود. از وقتی افشین هدایت تیم قرمز را به عهده گرفته، یادمان نمی‌آید بعد از یك بازی این‌طور عصبانی شده باشد و كار را به مدیریت ضعیف باشگاه كشیده باشد. حتی پارسال وقتی استیلی با بازيكنان دست به يكي كرد و در اهواز كاری كرد كه بعد از خوردن چهار گل بازیكنان بی‌خیال در زمین راه می‌رفتند و افشین از حركات‌شان پوزخند می‌زد، بعد از بازی این‌طور عصبی حرف نزده بود. درست است كه او بعدا در مصاحبه‌ای گفت كه تیمش به یك شوك نیاز داشت و حرف‌هایش از سر گله‌گذاری نبوده است، حرف‌هایش برای مطبوعات بیشتر شوك‌آور بود تا قرمزها! چه چیزی بعد از بازی با ذوب‌آهن تغییر كرده بود؟ واقعیت این است كه افشین به عنوان یك بازی‌خوان درجه یك كارهایی با پرسپولیس كرده كه هیچ مربی دیگری در ایران جراتش را نداشته. نمونه‌اش همین فرستادن كریم باقری به خط حمله كه به نظر كارشناسان احتمالا بهترین گلزن فصل خواهد بود. اگر یادتان باشد، پارسال در بازی با استقلال اهواز او پنج دقیقه مانده به آخر بازی یك مدافع را بیرون كشید و فرهاد خیرخواه را به جایش به نوك حمله فرستاد. بلافاصله خیرخواه یك پاس طلایی داد و پرسپولیس بازی را برد. فیروز كریمی كه از حركت قطبی گیج شده بود، در برنامه نود گفت كه حرف‌های افشین درباره تعویضش چیزی است كه در ایران به آن "خالی‌بندی" می‌گویند. اما به تدریج تعویض‌های قطبی و عوض كردن نتیجه در دقایق آخر به یك شگرد در كارش تبدیل شد. امسال هم وقتی پرسپولیس بازی یك هیچ باخته به پاس را سه بر یك برد، افشین خوشحال به رختكن رفت. اما در دو بازی اخیر اتفاقاتی افتاد كه حربه‌های آنالیزور بزرگ فوتبال جهان زیر سوال رفت: در بازی با ملوان وقتی بازی دو بر یك برده را پرسپولیس مساوی كرد، قطبی ازصحنه مشكوك پنالتی در انزلی گفت و خودش را خالی كرد. اما بعد از بازی با ذوب‌اهن باید چه می‌كرد؟ دیگر نه پنالتی مشكوكی در كار بود و نه بازی در زمین حریف برگزار می‌شد كه جایی برای دلخوشی مانده باشد. پس افشین بعد از مدت‌ها كم آورد و حرف‌هایی را زد كه به‌عنوان یك الگوی جدید مربیان لیگ برتر – نگاه كنيم به حرف‌هاي امير قلعه نويي درباره بازي كردن "بين‌المللي " و" قول قهرماني صد درصد " تيمش كه چقدر تقليد از قطبي است - نباید می‌زد. قطبی یك مربی بسیار مغرور است. در لیگ فصل قبل وقتی نیكبخت به او توهین كرد فكر می‌كرد به عنوان یك فوروارد آماده افشین نمی‌تواند كنارش بگذارد. اما دیدیم كه او بازی‌های آخر فصل را روی نیمكت نشست و پرسپولیس با جابجایی‌های عجیب و غریب قطبی از همیشه بهتر بازی كرد. در بازی با ذوب‌اهن هم نیكبخت به دلیل حرف‌هایی كه سرتمرین به قطبی زده بود، نیمكت‌نشین بود و اتفاقا یك‌بار دیگر پرسپولیس خوب نتیجه می‌گرفت كه افشین تركیب را با آوردن نیكبخت عوض كرد و این بار همه چیز به نفع ابراهیم‌زاده شد تا نشان بدهد سال‌ها دستیاری در سپاهان یادش داده چطور از اشتباهات حریف استفاده كند. و البته برای افشين همين حركت ابراهيم‌زاده و ضربه‌خوردن از جايی كه به همه می‌زد، گران تمام شد.

۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

ایران تنها كشوری‌ست كه به ورزشكاران حذف شده‌اش بیش از طلاگرفته‌ها جایزه می‌دهد!

بازهم یك حركت مضحك دیگر برای ورزش كشور دردسر آفرید و مسابقه ندادن شناگرمان محمد علیرضایی با یك اسراییلی سبب شد ایران در آستانه تحریم از المپیك قرار بگیرد. برای جبران مافات هم مرادی رییس فدراسیون شنا ورزشكار را به دل‌درد، سردرد، فتق، كمردرد و خلاصه هرچه درد و مرض در دنیا هست دچار كرده و حتی صحبت از عمل جراحی علیرضایی در تهران هم به‌میان آمده! به راستی پشت این تحقیر ورزشكاران اسراییلی – در حالی‌كه اسفندیار رحیم مشایی با وقاحت و تظاهر از دوست داشتن مردم اسراییل می‌گوید – چه تفكر پليدی نهفته است؟ غیر از این است كه نفرت دیگر كشورها از ما را بیش از پیش می‌كند؟ انگار اصل جوانمردی و ورزشكاری و اصلا هدف از آمدن به المپیك را نفهمیده‌اند. آن پنج قاره‌ای كه به شكل پنج حلقه تودرتو به عنوان آرم المپیك به‌نمایش درمی‌اید، برای قشنگی و حظ بصری نیروهای امنیتی همراه ورزشكاران ایرانی به‌نمایش درنیامده‌ند. بلكه پیام عمیقی از دوستی و محبت پنج قاره را باهم دارند.
برخلاف نظر علی كفاشیان كه به عنوان دبيركمیته المپیك معتقد بود در ورزش گروهی می‌شود یك ایرانی كنار یك اسراییلی قرار گیرد، روزنامه كیهان و حراستی‌های همراه تیم ملی معتقد بودند مسابقه با یك اسراییلی كه در میان هفت رقیب دیگر یك شناگر در خط خودش مسابقه می‌دهد به معنی به رسمیت شناختن رژیم اسراییل است! نمی‌دانم این تفكر احمقانه از كجا به ذهن معیوب آنها خطور كرده كه مسابقه با یك ورزشكار یعنی ما آن كشور را به رسمیت می‌شناسیم. به‌رسمیت شناختن یك كشور مراحل و انواع خاصی دارد كه در عرف دیپلماتیك از پیچیده‌ترین تصمیمات سیاسی است. حتی در زمان شاه هم رژیم ایرن به‌صورت " دو فاكتو " اسراییل را به‌رسمیت شناخته بود. مثلا حتی حالا كه دولت سوریه با اسراییل جلسات متعددی را رودررو برگزار كرده، كسی نمی‌گوید سوریه اسراییل را به رسمیت شناخته است. متاسفانه ورزش و سیاست ما در دست كسانی افتاده كه نه از ورزش چیزی می‌دانند و نه از دیپلماسی و حقوق بین‌الملل.
حرف آخر اینكه اگر واقعا عقل و درك اسراییلی‌ها هم در حد تفكر عقب‌مانده دولت ما بود حتما برای نابود كردن دو مدال طلای مسلم ایران در وزنه‌برداری یك اسراییلی سنگین‌وزن را به وزن حسین ضازاده می‌فرستادند! صحبت رضازاده شد كه گویا یكی از گله‌هایش همین بوده كه چرا به ورزشكار حذف شده بیش از قهرمان جهان در یك رشته می‌دهند. نمونه‌اش هم آرش میراسماعیلی كه وقتی چهارسال پیش به جودوكار اسراییلی خورد و مبارزه نكرد، علاوه بر صدمیلیون تومانی كه به ورزشكاران طلاگرفته دادند، به مناسبت‌های مختلف هم تشویقش كردند و به او جایزه‌ها دادند! معلوم است كه علیرضایی هم از همین‌حالا در تب‌وتاب جوایز مختلف می‌سوزد. البته بعد از عمل‌های جراحی كه فدراسیون شنا وعده انجام‌شان را برروی او داده! یادمان باشد كه علیرضایی از جمله ورزشكارانی بود كه بدون رسیدن به ركورد المپیك و به یمن " كارت سفید " به المپیك پاگذاشته بود. بخت كه می‌گویند یعنی همین. نوش‌جانش! ولی انصاف اين است كه اگرنه نصف، كه يك سوم جايزه‌ها يش را به حريف اسراييلی بدهد كه اينقدر حضورش خوش‌يمن بوده!

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

تبریك به همه: نفت ارزان شد و مشكلات اقتصادی تمام!

با سقوط قیمت نفت همه ایرانی‌ها باید از خوشحالی با دم‌شان گردو بشكنند! از زمان روی‌كار آمدن احمدی‌نژاد، نفت در جهان قیمتی صعودی داشته است كه البته حرف‌های بی‌حساب و كتاب خود او در این بین بی‌ارتباط با این افزایش نبوده‌است. گفته می‌شود خودش در هیات دولت گفته است: " نگران پایین آمدن قیمت نفت نباشید. هروقت خواست پاین بیاید یك حرفی می‌زنیم تا بالا برود! " این افزایش البته تاحدی به ایران مربوط می‌شود؛ به خصوص در سال 2008 به دلیل جدال لفظی میان ایران و اسراییل و تهدید دو كشور به حمله و تهدید ایران به بستن تنگه هرمز شرایط را جنگی كرد. اما نه آنقدر كه احمدی‌نژاد فكر می‌كند اینقدر آدم مهمی شده كه حرف‌هایش دنیا را تكان بدهد! اما این افزایش قیمت‌ نفت كه بودجه را بالا برد و موجودی حساب ذخیره ارزی را بالا برد تا بعد و در خفا دولت خالیش كند، یك خاصیت دیگر هم داشت: هروقت كسی از تورم حرف می‌زد، رییس‌جمهور جواب می‌داد: " مگر نمی‌بینید قیمت نفت گران شده؟ خوب همه دنیا در گرانی است و یكی هم ما! " كار به جایی رسید كه مصاحبه‌گر بی بو و خاصیت تلویزیون هم به ‌صدا درآمد و گفت: " یعنی شما می‌فرمایید گران شدن نفت به ضرر ما تمام شده؟ " كه احمدی‌نژاد با وقاحت تمام رو به دوربین كرد و گفت " بله، حتما! تازه قیمت مواد غذایی هم گران شده. " بعد هم اخبار تلویزیون پرشد از خبرهای ناقص و سروته زده ای از بدبختی مردم در مصر و آفریقا و گران شدن مواد غذایی در اروپا و اعتراض مردم و... استدلال احمدی‌نژاد یعنی گران شدن تخم‌مرغ مرغداری اصغرآقا و گران شدن گوشت گوساله دامداری حسن آقا به بالا رفتن قیمت نفت و افزایش قیمت مواد غذایی مربوط می‌شود! در حالی‌كه مظاهری هفته قبل اعلام كرد كه تنها سه‌درصد از تورم كشور ما به اقتصاد جهانی مربوط می‌شود.
خوب حالا نفت ارزان شده و به زیر 120 دلار و شاید به زیر 100 دلار هم برسد و از تهدیدهای توخالی و بی‌محتوای احمدی‌نژاد هم كاری برنمی‌آید. طبق استدلال او لابد حالا باید قیمت‌ها در ایران به شدت پایین بیاید. در مورد قیمت مواد غذایی هم كه گفته بود: " نگران نباشید، من در نشست فائو در ایتالیا پیشنهادهایی دادم و به‌زودی مشكل گرانی مواد غذایی در جهان حل می‌شود! " همانطور كه صاحبنظران اقتصادی گفته‌اند دلیل افزایش قیمت‌ها به سوء مدیریت دولت برمی‌گردد و بس. وقتی صنعت نساجی در كشور خوابید، احمدی‌نژاد با وقاحت تمام به جای حمایت از كارگران گفت: " نگران پارچه نباشید، از چین وارد می‌كنیم." اما وقتی مرغداریها تعطیل ‌شدند و دیگر راهی برای فرار نبود، شروع به انكار گرانی كرد و رییس‌كل بی‌خاصیت وقت، شیبانی هم فقط حرف‌های او را تایید كرد. نتیجه اینكه فقط تخم‌مرغ حدود 500 درصد گران شد و از 300 ریال به 1500 ریال رسید. بقیه اجناس را هم می‌تونید از مغازه‌دارهای سركوچه‌تان بپرسید كه اتفاقا چه حافظه خوبی دارند و با آنكه اكثرا در گرانی اجناس مقصر نیستند گاه با چه خجالتی مجبور می‌شوند گران شدن یك جنس را به مشتری اعلام كنند. واقعیت این است كه مدتی‌ست دیگر به افزایش قیمت‌ها بی‌اعتنا شده‌ایم تا مضحكه دیگران نشویم. چند روز قبل خانم مسنی بعد از خرید روزمره‌اش كه حدود پانزده‌هزار تومان شده بود، اظهار تعجب كرد. مغازه دار هم لیست قیمت‌ها را برای كنترل به او داد. اما خانم مسن گفت كه می‌داند قیمت‌ها درست حساب شده و تعجبش از خود قیمت‌هاست. مغازه‌دار گفت: " آهان، از آن نظر تعجب می‌كنید. " و رو به مشتری بعدی كرد!

۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

ناگفته‌هایی از كشتار مردم سربنیتسا و دخالت ناتو و آمریكا برعلیه صربستان

این روزها همه جا صحبت از محاكمه كاراجیج، رهبر صربهایی است كه در جنگ سه‌ساله ۱۹۹۲-۱۹۹۵ با مردم بوسنی دست به كشتارهای بی‌رحمانه‌ای زدند. مهم‌ترین آنها بی‌تردید كشتار سال ۱۹۹۵ شهر سربنیتسا بود كه در آن بیش از هشت‌هزار نفر از مردم بی‌گناه بوسنی به قتل رسیدند. ماجرا از این قرار بود كه بوسنیایی‌ها با صربها طی آتش بسی كه زیاد به طول نینجامید به توافق رسیدند مردم شهر سربنیتسا به موطن خود برگردند و این شهر بی‌طرف اعلام شود. صربها گذاشتند مردم بی‌دفاع این شهر بازگردند و بعد همه را به رگبار بستند. البته در این جریان میلوشوویچ به عنوان فردی خودخواه، متوهم و نژادپرست نفر اصلی بود، اما كاراجیج هم در تشكیلات قتل‌عام صربها جای خود را داشت. حالا مردم بوسنی و هرزه‌گوین نگرانند ماجرای كاراجیج هم مثل محاكمه میلوشویچ طولانی شود و به جایی نرسد. بنابرنظر دادگاه لاهه، حداكثر مجازات كاراجیج در صورت اثبات جرمش حبس ابد بود. هرچند كه میلوشویچ با خودكشی در زندان نگذاشت كارش به اینجا كشیده شود!
اما كشتار سربنیتسا در جنگي كه بيشتر قومی بود تا هرچيز ديگر، محملی را برای ماجرایی تلخ تر فراهم آورد كه همان دخالت آمریكا و ناتو بود. درحالی‌كه میلوشویچ در اثر فشارهای بین‌المللی مجبور به عقب‌نشینی از مواضعش شده بود و بوسنیایی‌ها فقط چند ماه تا پیروزی یا لااقل آتش بس فاصله نداشتند، حمله آغاز شد و همه معادلات را به هم ریخت: بمباران ناتو به دلیل نا آشنایی با منطقه و عدم پذیرش مسؤولیت به حدی احمقانه و بی‌حساب و كتاب بود كه نه تنها مردم بی‌دفاع صرب، كه حتی بوسنیایی‌ها را هم بی‌نصیب نگذاشت! از همه بدتر بمباران پلی در بلگراد بود كه ارتباط دو قسمت شهر را قطع كرد و زندگی مردم را فلج كرد. مردم صربستان هنوز هم از آن روزها به عنوان روزهایی تلخ یاد می‌كنند كه با حركت‌های بی‌حساب نیروهای متحد اروپایی به سیاهی كشیده شد. تنها نكته‌ای كه توانست چهره‌ای نجات‌بخش به ناتو و آمریكا بدهد، دستگیری میلوشویچ بود. شاید اگر آمریكا در افغانستان موفق می‌شد بن‌لادن را نیز دستگیر كند، كلی از مشكلاتش حل شده بود. جالب است بدانید در حالی‌كه مردم صربستان و بوسنی و هرزه‌گوین فكر می‌كردند كاراجیج در جنگلها زندگی می‌كند و از همیشه بدبخت‌تر است، او در كمال آرامش با مدارك جعلی در قلب بلگراد زندگی می‌كرد و در رفاه كامل بود!
اما نكته آخر كه به دخالت نیروهای خارجی مربوط می‌شود، اعتراض مردم بوسنی و صربستان به حمله ناتو و آمریكا به دلیل سرنگونی احتمالا نزدیك میلوشویچ بود. اما آیا تضمینی برای این سرنگونی وجود داشت؟ یادتان باشد مردم عراق هم معتقد بودند اگر امریكا به عراق حمله نمی‌كرد كار صدام خودبخود تمام بود. اما این مورد هم قابل اثبات نیست. آیا در صورت حمله به ایران برای تغییر رژیم باز هم عده‌ای خواهند گفت دخالت آمریكا و نیروهای بین‌المللی بی‌مورد بوده و رژیم ایران خودبخود طی چند ماه منهدم می‌شد؟ در مورد صربستان و عراق مردم خودشان جواب را می‌دانند اما در مورد ایران فقط ایرانیها پاسخ را می‌دانند و بس!

۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

وام‌ طرح‌های زودبازده احمدی‌نژادی: آرزويی كه بزرگترین اشتباه اقتصادی دولت نهم شد!

یكشنبه شب همزمان با سریال ترانه مادری، مظاهری رییس كل بانك مركزی مهمان گفتگوی ویژه خبری شبكه دو بود تا از بسته نظارتی بانك مركزی دفاع كند. از آنجا كه احتمال می‌رفت مظاهری درباره برنامه‌های دولت هم حرف بزند و آنها را طبق معمول زیرسوال ببرد، شبكه اول هم از ترس متهم شدن به كوبیده شدن دولت توسط مظاهری، جهرمی وزيركار را دعوت كرده بود تا از دولت نهم دفاع كند. ایران شاید تنها كشوری باشد كه رییس تیم اقتصادی و فرمانده اقتصادی دولتش وزیركار باشد. كجای دنیا وزیركار از بانك مركزی انتقاد می‌كند و راسا به بانكها دستور می‌دهد به كارگاه‌ها وام بدون وثیقه بدهند؟ وقتی هم بانك مركزی تبعات تورمی كارش را گوشزد می‌كند می‌گوید به دیگران ربطی ندارد و دولت نهم بهترین تیم اقتصادی را دلرد! این نكته البته از ضعف صمصامی سرپرست وزارت دارایی هم ناشی می‌شود كه مترسكی بیش نیست. جوان سیه‌چرده‌ای كه به " تنبل كلاس " دانشگاه بهشتی معروف بود، گرچه به لطف خواهرزادگی پرویز داودی سرپرست وزارت دارایی شد، هرگز به صندلی وزارت نزدیك نشد. صمصامی چند روز قبل از معرفی حسینی به عنوان وزیر اقتصاد به مجلس، در جلسه هیئت دولت وقتی مظاهری اظهارنظر احمقانه او درباره عدم ارتباط نرخ بهره بانكی با تورم را به تمسخر گرفت، با مظاهری دست به یقه شد و آبروریزی‌های دولت نهم را تكمیل كرد.
اما در حالی كه در شبكه دوم مظاهری به دفاع از نرخ بهره بانكی می‌پرداخت، جهرمی در شبكه اول از طرحهای زودبازده می‌گفت و میزان طرحهای به بهره‌برداری نرسیده را ده‌درصد یعنی صدوچهل هزار طرح می‌دانست. جهرمی نمی‌دانست كه با اعلام این رقم بر یك میلیون و چهارصدهزار وام صحه می‌گذارد؛ عددی كه به عنوان وام حتی در اقتصاد آمریكا به عنوان قوی‌ترین اقتصاد جهان هم امكان‌پذیر نیست در اختیار كارگاهها برای طرح‌هایی با عنوان زودبازده قرار گیرد. در برنامه‌های اقتصادی رادیو تعداد وامها هفتصدهزار اعلام شده كه آن هم رقم بسیار بالایی است. با این‌حال مشكل اصلی وقتی شروع شد كه وامها به بازپرداخت رسیدند. وقتی بانكها اعلام كردند كه سررسید وامها رسیده اما كسی برای بازپرداخت نیامده، معلوم شد بانكها در ازای پرداخت وام به دلیل فشارهای دولت به بانك‌ها وثیقه لازم را دریافت نكرده‌اند.درواقع هر مراجعه‌كننده‌ای نامه‌ای از وزیر یا نماینده یا نهادی به دست گرفته بود و بانك را تهدید به متهم كردن به كارشكنی می‌كرد، بانك به سرعت وام را در اختیارش می‌گذاشت. از طرفی بانك‌ها كه اعتبار كافی برای پرداخت وام‌ها نداشتند، در اصطلاح بانكی‌ها به قرمز كردن حساب بانك مركزی پرداختند و حساب خود را بی‌محل بدهكار كردند تا بهره به بانك مركزی بپردازند. غافل از اینكه تورم ایجاد شده ناشی از رشد نقدینگی این طرح‌ها هرگز در برداشت‌های بی‌رویه از حساب بانك‌مركزی لحاظ نشده بود. با این‌كه مظاهری به درصد ناموفق بودن طرحها اشاره نكرده بود، احمد توكلی با اعلام این‌كه چهل درصد طرحها اصلا وجود خارجی ندارند، آب پاكی را روی دست دولت ریخت! به این ترتیب وامهایی كه قرار بود اشتغال‌زایی كنند و یك‌شبه با نوآوری كشور را به قدرت اول جهان بدل كنند، در عمل جز ضرر برای بانكها و افزایش شدید نقدینگی تورم‌زا و اضافه‌شدن بر آدمهای بدهكار حاصلی دربر نداشتند. حكایت وام طرحهای زودبازده هم در مقیاسی كوچك‌تر، شده حكایت وامهای اشتغال. اگر قبلا با یك جوان ناامید و بیكار روبرو بودیم كه فكر می‌كرد با وام سه‌میلیون تومانی اشتغال زندگیش تامین می‌شود، حالا همان جوان علاوه بر ناامیدی و بیكار بودن، به بانكها هم مقروض است.

۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

فرم جمع‌آوری اطلاعات اقتصادی خانوار توزیع شد: یك حركت غیركارشناسی دیگر از بی‌نظم‌ترین دولت تاریخ!

اگر این روزها سری به پست محله‌تان زده باشید احتمالا با مردمی روبرو شده‌اید كه از سروكول هم بالا می‌روند تا فرم جمع‌آوری اطلاعات اقتصادی خانوارهای كشور (فرم یك- پرسشنامه اطلاعات افراد خانوار) را هرچه زودتر بگیرند تا پرش كنند و زودتر یارانه‌شان را از دولت بگیرند! در خبرها آمده بود همان ساعت‌های اول توزیع فرم، پست‌خانه‌ها فرم تمام كرده‌اند و به مردم قول داده‌اند از فردا فرم جدید بیاورند! مردم شریف البته نمی‌دانند با چه سرعتی بعد از قطع شدن یارانه‌ها بلافاصله قیمت‌ها چند برابر خواهد شدو...

اما این فرم چگونه فرمی‌ست؟ در درجه اول برگه A3 بزرگی را می‌بینید كه به وحشت‌تان می‌اندازد از بس بزرگ است و بی‌قواره... این فرم‌ 26 ستون دارد كه غیر از ستون ردیف بقیه‌شان را باید پر كنید. اطلاعات فرم كه هدف از توزیع آن هیچ جایش ذكر نشده و مبهم است، غالبا تكراری است و در دست خود دولت. مثلا شهرداری كه برای هر خانه‌ای هرساله به شكلی دقیق قبض عوارض می‌فرستد، خودش می‌داند خانه به چه كسی تعلق دارد و چه ارزشی دارد. پرونده دارایی هر شخصی كه مالیات می‌دهد هم از طریق وزارت دارایی به راحتی قابل دسترسی است. تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد، ایران اولین كشوری است كه دولتش به جای مراجعه به سازمان‌های زیرنظرش از خود مردم می‌خواهد اطلاعات اقتصادی بدهند. در همه جای دنیا این فرم‌ها توسط خود دولت و براساس پرونده‌هایی كه سازمان‌های مختلف از افراد در اختیار دارند پر می‌شوند تا بعد مردم به پنهان‌كاری و دروغ‌گویی متهم نشوند. احتمالا پاسخ احمدی‌نژاد این خواهد بود كه " خوب، آن كشورها حتما مثل ما مردم صادق و متقی و متدینی ندارند! " اما راستش را بخواهید، تنها دلیل این مزاحمت برای مردم، باز هم نمایش است؛ نمایش برای انتخابات آینده و این‌كه مردم وقتی در اداره پست صف ایستاده‌اند تا مدارك‌شان با چیزهایی كه پركرده‌اند به طرز تحقیرآمیزی كنترل شود، یادشان بماند دولت مهرورز چقدر برای‌شان زحمت كشیده است. ظاهرا مركز آمار ایران با توزیع فرم‌ها به دلیل بیهوده بودن اطلاعاتش مخالف بوده و در لحظه آخر طبق معمول با تهدید حاضر به همكاری شده است.

اما به نظر می‌رسد فرمهاى طرح جمع آورى اطلاعات اقتصادى کشور که طبق معمول غیرکارشناسى طراحى شده، مغرضانه و با بدبینى تهیه شده باشد. نمونه‌اش ستون درآمد است: از یک طرف درآمد ناخالص یعنی دریافتى بدون کسورات باید ارائه شود و از طرف دیگر جایى برای کسورات در نظر گرفته نشده. به این ترتیب کارمندى با درآمد ناخالص ششصدهزار تومان که سیصدهزار تومان از درآمدش بابت مالیات، کسور بازنشستگى، بیمه هاى درمانی و عمر، صندوق بازنشستگى و ... کسر می شود، با فردی که این كسورات را پرداخت نمی‌كند و ششصدهزار تومان درآمد ناخالص دارد، یکى گرفته شده. لابد به هردو یارانه‌یكسانی تعلق می‌گیرد یا با واقع‌بینی هیچ یارانه‌اى تعلق نمى‌گیرد! به این می‌گویند عدالت‌محوری!

نكته بامزه دیگر فرم پرسشنامه اطلاعات افراد خانوار، مثالی است كه در پشت صفحه آمده است: خانواده‌ای ساكن ابهر اجاره‌نشین هستند، اما مادر خانواده كه شغلش خانه‌دار ذكر شده برای خودش خانه‌ای جداگانه دارد. از آن جالب‌تر این‌كه خانم درآمدی یك میلیون ریالی – لابد مشروع دیگر! – به طور ماهیانه هم دارد. پیامش این‌كه: " مردم، مثل این خانواده شهرستانی صادق باشید!

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

از طريق فرمهاى توزيع شده، يارانه احمدى نژادى پرداخت مى‌شود: برق به قيمت ترکيه، گاز به قيمت ترکمنستان، آب به قيمت کويت و...

همزمان با توزيع فرم‌ها، خبرهاى خوش زود پخش مي‌شوند: قرار است از دوماه ديگر يارانه انرژى قطع شود و بهاى مصرفى برق و گاز و آب بدون احتساب يارانه‌ها از مردم دريافت شود. اما اين مبلغ يارانه من درآوردى چطور و به چه نرخي حساب شده؟ برق به نرخى که از ايران به ترکيه صادر مي‌شود، گاز به نرخى که از ترکمنستان خريدارى مى‌‌شود و آب لابد به قيمت صادرات به کويت قرار است محاسبه شود. به اين ترتيب قيمت برق و گاز حداقل سه برابر مي‌شود و آب توسط بخش خصوصى به نرخ حداقل ليترى صدوپنجاه تومان تامين و محاسبه خواهد شد. به چه کسي بايد گفت که اين گاز از زير زمينهاى همين مملکت استخراج مي‌شود و براي فروشش به همين مردم نبايد به نرخ ترکمنستان حسابش کرد. يا نرخ آبي که از کوهپايه‌ها به سمت سدها جارى مي‌شود، نبايد براي مردم اين آب و خاک با نرخ آبى که به کشورهاى عربى صادر مى‌شود يکى حساب شود. درحالي که افزايش حقوق کارمندان با هزار زور و زحمت ده‌درصد تعيين شد، چطور يک حقوق‌بگير مي‌تواند افزايش سيصددرصدى برق و گاز و آب را تاب بياورد؟ از طرف ديگر شاهديم که گاز بى‌زبان هرروزه در پالايشگاه‌ها به عنوان مشعل هدر مي‌رود و آب قنات‌هاى شهرى را شرکت مترو بعد از کور کردن آنها در جوى‌هاى سطح شهر تهران رها مى‌کند و هدر مى‌‌دهد و دولت از مردم تقاضاى صرفه‌جويى مى‌کند! (جالب‌تر از همه صادرات برق به ترکيه است که به‌رغم نياز داخل نشان مى‌دهد دولت نهم چقدر مردمى است و به جاي تامين برق داخل تا چه حد به فکر قراردادهاى خارجى است! چندسالى‌ست که عادت کرده‌ايم تابستان‌ها برق و آب صادر ‌کنيم و زمستان‌ها گاز!) اما بدبينان اين سوال را مطرح مي کنند که آيا قطعى گاز و آب به اين دليل نيست که بعد از گران کردن آنها دولت بگويد " ديديد حق با ما بود و با گران کردن انرژى ديگر قطعى آب و گاز و برق نداريم؟ "

به راستى چه دليلى براى خاموشى‌هاى چهار ساعته روزهاى اخير مى توان يافت؟ آيا طي سال اخير بر جمعيت کشور افزوده شده يا مصرف مردم ناگهان چند برابر شده است؟ موضوع خشکسالى که احمدي‌نژاد و وزير نيرو مطرح مى‌کنند، نمى‌تواند ارتباطى با اين موضوع داشته باشد. چون اولا سدها هنوز خالى از آب نشده‌اند و ثانيا درصد کمى از توليد برق از طريق سدها تامين مى‌شود و بيشتر توليد از طريق نيروگاه‌ها صورت مى‌گيرد که براى تهيه سوخت داخلى‌شان نبايد مشکلى در کار باشد. پس تنها گمان غالب سوء يا اصلا عدم مديريت نيروگاه‌هاست. وزير نيرو خيلى شانس آورد که احمدي‌نژاد در موقعيتى نيست که بتواند جابجايش کند و کل کابينه‌اش را نمى‌تواند بيش از اين زير سوال ببرد، وگرنه احتمال داشت قربانى بعدي شخص فتاح وزير نيرو باشد تا ضعف‌هاى رييس‌جمهور در اداره کشور هرچه بيشتر پوشيده بماند. فتاح که قبلا خود را مدير پروژه‌هاى بزرگ سدسازى و آشنا با پيمانکارى و مهندسى برق معرفى کرده بود در عمل نشان داد از ضعيف‌ترين وزراى نيروى بعد از انقلاب است و بزرگترين هنرش تا پيش از وزارت به قول خودش خريد زمين سد کارون بوده است! معلوم است که يک دلال زمين نمى‌تواند صنعت پيچيده برق کشور را اداره کند. نتيجه ‌همين مى‌شود که به قول عباس عبدى سال گذشته سرمايه‌گذارى در زمينه توليد برق صفر بوده است - درست مثل صنعت نفت که پارسال حتي يک دلار هم در آن سرمايه‌گذارى نشد تا آن آبروريزى اوپک شکل بگيرد که در آن از قول عربستان گفته شد ايران به دليل فرسودگى چاه‌هايش حتي قادر به توليد سهميه روزانه خود نيست، چه برسد که در افزايش توليد هم شرکت کند! او هم مثل وزير علوم که خود را نابغه معرفى کرده بود کلاهبردارى بيش نيست.


۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

چرا كسي نمي‌پرسد خسرو شكیبایی چطور رفت؟

باور كنید من هم به اندازه شما از درگذشت خسرو شكیبایی متاثر شدم و می‌دانم مرسوم نیست از وضعیت ناگوار فرد درگذشته و مسببین آن بگوییم. به خصوص بعد از آن حضور تاريخی مردم هنردوست‌مان در مراسمش. اما تحمل این همه ریاكاری و دورویی هم سخت است و از توان خارج. شب بعد از فوتش محمد صالح علاء در برنامه "دو قدم مانده به صبح" با چنان لحنی از ضرغامی برای پیام تسلیت‌شان تشكر می كرد كه انگار كاری غیر از وظیفه‌اش انجام داده‌است. درحالی‌كه اگر كسانی در مرگ شكیبایی مقصر باشند، حتما یكی هم همین ضرغامی است كه زمانی معاون سينمايی وزیر ارشاد بود و سبب كم‌كاری خیلی از هنرمندان شده بود. می‌خواهید بدانید چرا؟ فیلم "سنتوری" را ببینید تا بفهمید! دانستن این كه چرا هنرمندان این دیار به این روز می افتند فرآیندی پیچیده است. اما در كنار عوامل اجتماعی كه حرف اصلی فیلم "سنتوری" است، حتما علت های دیگری هم در میان است. نمی دانم شكیبایی به خاطر درد كبد رو به اعتیاد آورد یا به خاطر اعتیاد دچار بیماری كبد شد، اما هرچه كه بود او هم بخش غم‌انگیزی از سینمای ما بود. نگاهی به بازیگران سینمای ایران بیندازید: از جوان رعنای فیلم "عروس" تا ورزشكار آماده فیلم "افعی" - كه دل‌مان خوش بود تنها كسي است كه پول‌هايش را جمع مي‌كند و دود نمي‌كند- همه و همه معتاد شده‌اند. كارگردان درجه یك معتاد هم كم نداریم كه وضع یكی از آنها كه اتفاقا یك دیالوگ‌نویس درجه یك است، چندان از وضع شكیبایی بهتر نیست. چرا؟ پای چه عواملی و چه كسانی در میان است كه هنرمندان كشورمان را تا به اوج می‌رسند به دام اعتیاد می‌كشاند؟ مقصر همان مقاماتی نیستند كه از ستاره شدن و بزرگ شدن هنرمندان در هراسند و طی سالهای بعد از انقلاب هر از گاهی برای سوپراستارها مشكل ایجاد می كردند؟ آنها حتی بازیگری مثل اكبر عبدی را تاب نمی‌آوردند و مدام به بهانه‌هایی واهی از كاركردن محرومش می‌كردند. فكر می‌كنید قیمت موادمخدر در ایران به شكلی اتفاقی ارزان است؟
اما آقایانی كه چند روزی است شكیبایی برایشان "خسرو جان" شده است، برای شكیبایی چه كردند؟ كدام‌شان سعی كرد او را از منجلاب اعتیادی كه كبدش را نابود كرد، بیرون بكشد؟ یادم هست سرصحنه یك سریال تلویزیونی كارگردان به یكی از عوامل ساخت سریال می‌گفت كه "كار كردن با یك سوپراستار سخت است، خصوصا از این نوعش!" و حالا همین آقا را در تلویزیون می‌بینیم كه آمده از خصوصیات برجسته شخصیت شكیبایی داد سخن بدهد. شكیبایی سالها بود كه به دام اعتیاد افتاده بود و این نكته به حدی روشن بود كه داریوش مهرجویی در فیلم "میكس" با آن شوخی آشكاری كرد. با وجود این كمتر كسی را سراغ داریم كه به داد كبد بیمار شكیبایی رسيده باشد و از مصرف مواد مخدر منعش كرده باشد. نگویید وضعیت او یك امر شخصی‌ بوده؛ چون هنرمندی در حد و كسوت خسرو شكیبایی دیگر یك فرد نیست، بلكه سرمایه‌ای ملی‌ست. شكیبایی از دست رفت چون كسی به دادش نرسید. چون پشت صحنه فیلم‌ها همكارانش پوزخند می‌زدند و از درغلتیدنش شاد بودند...و سینمای ایران یعنی همین! حب و بغض و كینه و زمین زدن آدم هایی كه موفقند، حتی اگر رقیبت نباشند.
شكیبایی طی سالهای اخیر به دلیل شدت بیماری خیلی كم‌كار شده بود و نمی توانست بیش از یك فیلم یا سریال بازی كند. با وجود كم حوصلگی و دردی كه داشت همیشه یاور بازیگران نقش مقابلش بود و به ویژه جوانها را بسیار راهنمایی می‌كرد. اما هیچِك از همان بازیگران هم كه چیزها از شكیبایی آموختند به داد او نرسیدند. پركاری سال آخر حیاتش شاید به دلیل بالا رفتن هزینه‌هایش بود. سال آخر دیگر او حتی در بند كار با بزرگان سینما نبود.افسوس...

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

رفتار دوگانه نيروي انتظامي در دوره متفاوت: خاتمي و احمدي نژاد

وقتي در دهه شصت با شدت فساد در كميته هاي انقلاب اسلامي چاره اي جز ادغام پليس با كميته ها و تشكيل "نيروي انتظامي " باقي نماند، كمتر كسي تصور مي كرد بدنه پليس به راحتي در كميته ها حل شود و تفكر كميته اي حكمفرما شود. به اين ترتيب برخلاف همه دنيا پليس نه باعث و باني امنيت كشور كه خود مايه ترس و رعب و وحشت مردم و شادماني دزدهايي بود كه به راحتي پليس را مي خريدند و به ريش مردم مي خنديدند. پس از دوم خرداد هفتادوشش و احترام توام با صداقت خاتمي به مردم، حتي نيروي انتظامي كه تحت كنترل دولت اصلاحات نبود نيز مجبور به تغييرچهره شد. فرد مهم و بابرنامه اي مثل قاليباف – برخلاف احمدي نژاد كه از همان اول حضورش اصلا مخالف هرچه برنامه و برنامه ريزي بود و مثلا به عنوان شهردار به جاي آسفالت خيابانها در تهران مي خواست با "لكه گيري " سروته ماجرا را به هم بياورد – و در سطحي پايين تر فرمانده باشخصيت و خنده رويي مثل سردار طلايي، نيروي انتظامي را متحول كردند. براي اولين بار افسراني كه از فرط خصومت با مردم گاه سوري و اردني خوانده مي شدند، به روي مردم لبخند زدند و حتي در جريمه نوشتن ها با وجود مبالغ بيشتر اثري از خشونت ذاتي "رفتار كميته اي " نبود. حالا چهره غالب به تدريج چهره‌اي بود كه از " پليس" انتظار داشتيم. بعد از افتضاح نيروي انتظامي در كوي دانشگاه در هجدهم تيرماه كه اوج تفكر سركوبگرايانه نيروي انتظامي بود و آن را با گروه‌هاي فشار در يك رده قرار مي داد، بايد هم چنين تحولي در اين نيرو صورت مي گرفت تا مردم بار ديگر با پليس آشتي كنند و آمدن نيروي انتظامي را ديگر مترادف با فرار از صحنه جرم ندانند! راه اندازي پليس 110 در همين راستا صورت گرفت كه براي رسيدگي به مشكلات مردمي راه‌اندازي شده بود.

با آمدن دولت نهم اما باز همان آش شد و همان كاسه؛ مردم مجرم و دزد شدند و دزدها شريك پليس! گشت‌هاي خياباني بار ديگر راه اندازي شد و گشت ارشاد هم به آنها افزوده شد. طرح جمع آوري ديش‌هاي ماهواره‌اي با رعب و وحشت همراه شد و باز هم سربازان به حريم خصوصي خانوادها وارد شدند- گيرم كه اين بار به دليل سنتي كه قاليباف به جا گذاشته بود برگه حكمي هم به همراه داشتند! (همين جا بايد اضافه كنم بعيد مي دانم قاليباف رييس جمهور موفقي از كار در مي آمد. درست است كه در مقايسه با احمدي نژاد هر كدام از كانديداها چهره برتر بودند، اما وابستگي قاليباف به ستون‌هاي قدرت و كنارگذاشته‌شدن يك شبه‌اش درست قبل از انتخابات، نشان داد كه فردي آسيب‌پذير است و تكليفش با قدرت حاكمه معلوم نيست.) به اين ترتيب آدم‌هاي فاسدي همچون سردار زارعي قدرت گرفتند و هرچه بيشتر تيشه به ريشه اعتبار و تتمه آبروي باقيمانده براي نيروي انتظامي زدند. سردار احمدي مقدم با تفكري در سطح بسيج مساجد معلوم است كه نمي تواند فرماندهي درحد قاليباف باشد. جالب است كه احمدي‌نژاد بار ديگر نزديك انتخابات زبان به انتقاد عليه نيرويي كه برخلاف دولت خاتمي كاملا در اختيارش قرار دارد گشوده و در مصاحبه اخيرش با ژستي مردم‌گرايانه مي‌گويد" با بعضي از حركت‌هاي نيروي انتظامي مخالفم!"

حركت سردار زارعي اما، برخلاف نظر فرمانده نيروي انتظامي حركتي شخصي به حساب نمي‌آيد چون جرم‌هايش را حين ماموريت و كار مرتكب شده است. با اين حركت از يك طرف اهانت به شعور مردمي كه مي گذلشتند دخترانشان را مسئولين امنيت كشور براي "ارشاد" با خود ببرند صورت گرفت و از طرفي به همه اعتقاداتي كه به گفته امثال خود زارعي ركن‌شان نماز است توهين شد! يادمان باشد در دهه قبل فيلم چشن تولدي را يك سارق از خانه فاطمه معتمدآريا ربود و به ارشاد رساند تا به دليل يك شوخي ساده با يكي از نوحه هاي صادق آهنگران نه تنها معتمدآريا كه ايرج تهماسب و حميد جبلي نيز كه در خانه معمتدآريا حضور داشتند سالها محروم شوند. علاوه بر محروميت، آن سه بارها تهديد به مرگ شدند و استرس ناشي از آن زمان هنوز هم بر چهره جبلي هويداست. خودتان قضاوت كنيد: جرم آنها سنگين تر بود يا جرم سردار زارعي؟

بايگانی وبلاگ

Free Blog CounterFMN
Free counter and web stats