۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

ناگفته‌هایی از كشتار مردم سربنیتسا و دخالت ناتو و آمریكا برعلیه صربستان

این روزها همه جا صحبت از محاكمه كاراجیج، رهبر صربهایی است كه در جنگ سه‌ساله ۱۹۹۲-۱۹۹۵ با مردم بوسنی دست به كشتارهای بی‌رحمانه‌ای زدند. مهم‌ترین آنها بی‌تردید كشتار سال ۱۹۹۵ شهر سربنیتسا بود كه در آن بیش از هشت‌هزار نفر از مردم بی‌گناه بوسنی به قتل رسیدند. ماجرا از این قرار بود كه بوسنیایی‌ها با صربها طی آتش بسی كه زیاد به طول نینجامید به توافق رسیدند مردم شهر سربنیتسا به موطن خود برگردند و این شهر بی‌طرف اعلام شود. صربها گذاشتند مردم بی‌دفاع این شهر بازگردند و بعد همه را به رگبار بستند. البته در این جریان میلوشوویچ به عنوان فردی خودخواه، متوهم و نژادپرست نفر اصلی بود، اما كاراجیج هم در تشكیلات قتل‌عام صربها جای خود را داشت. حالا مردم بوسنی و هرزه‌گوین نگرانند ماجرای كاراجیج هم مثل محاكمه میلوشویچ طولانی شود و به جایی نرسد. بنابرنظر دادگاه لاهه، حداكثر مجازات كاراجیج در صورت اثبات جرمش حبس ابد بود. هرچند كه میلوشویچ با خودكشی در زندان نگذاشت كارش به اینجا كشیده شود!
اما كشتار سربنیتسا در جنگي كه بيشتر قومی بود تا هرچيز ديگر، محملی را برای ماجرایی تلخ تر فراهم آورد كه همان دخالت آمریكا و ناتو بود. درحالی‌كه میلوشویچ در اثر فشارهای بین‌المللی مجبور به عقب‌نشینی از مواضعش شده بود و بوسنیایی‌ها فقط چند ماه تا پیروزی یا لااقل آتش بس فاصله نداشتند، حمله آغاز شد و همه معادلات را به هم ریخت: بمباران ناتو به دلیل نا آشنایی با منطقه و عدم پذیرش مسؤولیت به حدی احمقانه و بی‌حساب و كتاب بود كه نه تنها مردم بی‌دفاع صرب، كه حتی بوسنیایی‌ها را هم بی‌نصیب نگذاشت! از همه بدتر بمباران پلی در بلگراد بود كه ارتباط دو قسمت شهر را قطع كرد و زندگی مردم را فلج كرد. مردم صربستان هنوز هم از آن روزها به عنوان روزهایی تلخ یاد می‌كنند كه با حركت‌های بی‌حساب نیروهای متحد اروپایی به سیاهی كشیده شد. تنها نكته‌ای كه توانست چهره‌ای نجات‌بخش به ناتو و آمریكا بدهد، دستگیری میلوشویچ بود. شاید اگر آمریكا در افغانستان موفق می‌شد بن‌لادن را نیز دستگیر كند، كلی از مشكلاتش حل شده بود. جالب است بدانید در حالی‌كه مردم صربستان و بوسنی و هرزه‌گوین فكر می‌كردند كاراجیج در جنگلها زندگی می‌كند و از همیشه بدبخت‌تر است، او در كمال آرامش با مدارك جعلی در قلب بلگراد زندگی می‌كرد و در رفاه كامل بود!
اما نكته آخر كه به دخالت نیروهای خارجی مربوط می‌شود، اعتراض مردم بوسنی و صربستان به حمله ناتو و آمریكا به دلیل سرنگونی احتمالا نزدیك میلوشویچ بود. اما آیا تضمینی برای این سرنگونی وجود داشت؟ یادتان باشد مردم عراق هم معتقد بودند اگر امریكا به عراق حمله نمی‌كرد كار صدام خودبخود تمام بود. اما این مورد هم قابل اثبات نیست. آیا در صورت حمله به ایران برای تغییر رژیم باز هم عده‌ای خواهند گفت دخالت آمریكا و نیروهای بین‌المللی بی‌مورد بوده و رژیم ایران خودبخود طی چند ماه منهدم می‌شد؟ در مورد صربستان و عراق مردم خودشان جواب را می‌دانند اما در مورد ایران فقط ایرانیها پاسخ را می‌دانند و بس!

۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

وام‌ طرح‌های زودبازده احمدی‌نژادی: آرزويی كه بزرگترین اشتباه اقتصادی دولت نهم شد!

یكشنبه شب همزمان با سریال ترانه مادری، مظاهری رییس كل بانك مركزی مهمان گفتگوی ویژه خبری شبكه دو بود تا از بسته نظارتی بانك مركزی دفاع كند. از آنجا كه احتمال می‌رفت مظاهری درباره برنامه‌های دولت هم حرف بزند و آنها را طبق معمول زیرسوال ببرد، شبكه اول هم از ترس متهم شدن به كوبیده شدن دولت توسط مظاهری، جهرمی وزيركار را دعوت كرده بود تا از دولت نهم دفاع كند. ایران شاید تنها كشوری باشد كه رییس تیم اقتصادی و فرمانده اقتصادی دولتش وزیركار باشد. كجای دنیا وزیركار از بانك مركزی انتقاد می‌كند و راسا به بانكها دستور می‌دهد به كارگاه‌ها وام بدون وثیقه بدهند؟ وقتی هم بانك مركزی تبعات تورمی كارش را گوشزد می‌كند می‌گوید به دیگران ربطی ندارد و دولت نهم بهترین تیم اقتصادی را دلرد! این نكته البته از ضعف صمصامی سرپرست وزارت دارایی هم ناشی می‌شود كه مترسكی بیش نیست. جوان سیه‌چرده‌ای كه به " تنبل كلاس " دانشگاه بهشتی معروف بود، گرچه به لطف خواهرزادگی پرویز داودی سرپرست وزارت دارایی شد، هرگز به صندلی وزارت نزدیك نشد. صمصامی چند روز قبل از معرفی حسینی به عنوان وزیر اقتصاد به مجلس، در جلسه هیئت دولت وقتی مظاهری اظهارنظر احمقانه او درباره عدم ارتباط نرخ بهره بانكی با تورم را به تمسخر گرفت، با مظاهری دست به یقه شد و آبروریزی‌های دولت نهم را تكمیل كرد.
اما در حالی كه در شبكه دوم مظاهری به دفاع از نرخ بهره بانكی می‌پرداخت، جهرمی در شبكه اول از طرحهای زودبازده می‌گفت و میزان طرحهای به بهره‌برداری نرسیده را ده‌درصد یعنی صدوچهل هزار طرح می‌دانست. جهرمی نمی‌دانست كه با اعلام این رقم بر یك میلیون و چهارصدهزار وام صحه می‌گذارد؛ عددی كه به عنوان وام حتی در اقتصاد آمریكا به عنوان قوی‌ترین اقتصاد جهان هم امكان‌پذیر نیست در اختیار كارگاهها برای طرح‌هایی با عنوان زودبازده قرار گیرد. در برنامه‌های اقتصادی رادیو تعداد وامها هفتصدهزار اعلام شده كه آن هم رقم بسیار بالایی است. با این‌حال مشكل اصلی وقتی شروع شد كه وامها به بازپرداخت رسیدند. وقتی بانكها اعلام كردند كه سررسید وامها رسیده اما كسی برای بازپرداخت نیامده، معلوم شد بانكها در ازای پرداخت وام به دلیل فشارهای دولت به بانك‌ها وثیقه لازم را دریافت نكرده‌اند.درواقع هر مراجعه‌كننده‌ای نامه‌ای از وزیر یا نماینده یا نهادی به دست گرفته بود و بانك را تهدید به متهم كردن به كارشكنی می‌كرد، بانك به سرعت وام را در اختیارش می‌گذاشت. از طرفی بانك‌ها كه اعتبار كافی برای پرداخت وام‌ها نداشتند، در اصطلاح بانكی‌ها به قرمز كردن حساب بانك مركزی پرداختند و حساب خود را بی‌محل بدهكار كردند تا بهره به بانك مركزی بپردازند. غافل از اینكه تورم ایجاد شده ناشی از رشد نقدینگی این طرح‌ها هرگز در برداشت‌های بی‌رویه از حساب بانك‌مركزی لحاظ نشده بود. با این‌كه مظاهری به درصد ناموفق بودن طرحها اشاره نكرده بود، احمد توكلی با اعلام این‌كه چهل درصد طرحها اصلا وجود خارجی ندارند، آب پاكی را روی دست دولت ریخت! به این ترتیب وامهایی كه قرار بود اشتغال‌زایی كنند و یك‌شبه با نوآوری كشور را به قدرت اول جهان بدل كنند، در عمل جز ضرر برای بانكها و افزایش شدید نقدینگی تورم‌زا و اضافه‌شدن بر آدمهای بدهكار حاصلی دربر نداشتند. حكایت وام طرحهای زودبازده هم در مقیاسی كوچك‌تر، شده حكایت وامهای اشتغال. اگر قبلا با یك جوان ناامید و بیكار روبرو بودیم كه فكر می‌كرد با وام سه‌میلیون تومانی اشتغال زندگیش تامین می‌شود، حالا همان جوان علاوه بر ناامیدی و بیكار بودن، به بانكها هم مقروض است.

۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

فرم جمع‌آوری اطلاعات اقتصادی خانوار توزیع شد: یك حركت غیركارشناسی دیگر از بی‌نظم‌ترین دولت تاریخ!

اگر این روزها سری به پست محله‌تان زده باشید احتمالا با مردمی روبرو شده‌اید كه از سروكول هم بالا می‌روند تا فرم جمع‌آوری اطلاعات اقتصادی خانوارهای كشور (فرم یك- پرسشنامه اطلاعات افراد خانوار) را هرچه زودتر بگیرند تا پرش كنند و زودتر یارانه‌شان را از دولت بگیرند! در خبرها آمده بود همان ساعت‌های اول توزیع فرم، پست‌خانه‌ها فرم تمام كرده‌اند و به مردم قول داده‌اند از فردا فرم جدید بیاورند! مردم شریف البته نمی‌دانند با چه سرعتی بعد از قطع شدن یارانه‌ها بلافاصله قیمت‌ها چند برابر خواهد شدو...

اما این فرم چگونه فرمی‌ست؟ در درجه اول برگه A3 بزرگی را می‌بینید كه به وحشت‌تان می‌اندازد از بس بزرگ است و بی‌قواره... این فرم‌ 26 ستون دارد كه غیر از ستون ردیف بقیه‌شان را باید پر كنید. اطلاعات فرم كه هدف از توزیع آن هیچ جایش ذكر نشده و مبهم است، غالبا تكراری است و در دست خود دولت. مثلا شهرداری كه برای هر خانه‌ای هرساله به شكلی دقیق قبض عوارض می‌فرستد، خودش می‌داند خانه به چه كسی تعلق دارد و چه ارزشی دارد. پرونده دارایی هر شخصی كه مالیات می‌دهد هم از طریق وزارت دارایی به راحتی قابل دسترسی است. تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد، ایران اولین كشوری است كه دولتش به جای مراجعه به سازمان‌های زیرنظرش از خود مردم می‌خواهد اطلاعات اقتصادی بدهند. در همه جای دنیا این فرم‌ها توسط خود دولت و براساس پرونده‌هایی كه سازمان‌های مختلف از افراد در اختیار دارند پر می‌شوند تا بعد مردم به پنهان‌كاری و دروغ‌گویی متهم نشوند. احتمالا پاسخ احمدی‌نژاد این خواهد بود كه " خوب، آن كشورها حتما مثل ما مردم صادق و متقی و متدینی ندارند! " اما راستش را بخواهید، تنها دلیل این مزاحمت برای مردم، باز هم نمایش است؛ نمایش برای انتخابات آینده و این‌كه مردم وقتی در اداره پست صف ایستاده‌اند تا مدارك‌شان با چیزهایی كه پركرده‌اند به طرز تحقیرآمیزی كنترل شود، یادشان بماند دولت مهرورز چقدر برای‌شان زحمت كشیده است. ظاهرا مركز آمار ایران با توزیع فرم‌ها به دلیل بیهوده بودن اطلاعاتش مخالف بوده و در لحظه آخر طبق معمول با تهدید حاضر به همكاری شده است.

اما به نظر می‌رسد فرمهاى طرح جمع آورى اطلاعات اقتصادى کشور که طبق معمول غیرکارشناسى طراحى شده، مغرضانه و با بدبینى تهیه شده باشد. نمونه‌اش ستون درآمد است: از یک طرف درآمد ناخالص یعنی دریافتى بدون کسورات باید ارائه شود و از طرف دیگر جایى برای کسورات در نظر گرفته نشده. به این ترتیب کارمندى با درآمد ناخالص ششصدهزار تومان که سیصدهزار تومان از درآمدش بابت مالیات، کسور بازنشستگى، بیمه هاى درمانی و عمر، صندوق بازنشستگى و ... کسر می شود، با فردی که این كسورات را پرداخت نمی‌كند و ششصدهزار تومان درآمد ناخالص دارد، یکى گرفته شده. لابد به هردو یارانه‌یكسانی تعلق می‌گیرد یا با واقع‌بینی هیچ یارانه‌اى تعلق نمى‌گیرد! به این می‌گویند عدالت‌محوری!

نكته بامزه دیگر فرم پرسشنامه اطلاعات افراد خانوار، مثالی است كه در پشت صفحه آمده است: خانواده‌ای ساكن ابهر اجاره‌نشین هستند، اما مادر خانواده كه شغلش خانه‌دار ذكر شده برای خودش خانه‌ای جداگانه دارد. از آن جالب‌تر این‌كه خانم درآمدی یك میلیون ریالی – لابد مشروع دیگر! – به طور ماهیانه هم دارد. پیامش این‌كه: " مردم، مثل این خانواده شهرستانی صادق باشید!

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

از طريق فرمهاى توزيع شده، يارانه احمدى نژادى پرداخت مى‌شود: برق به قيمت ترکيه، گاز به قيمت ترکمنستان، آب به قيمت کويت و...

همزمان با توزيع فرم‌ها، خبرهاى خوش زود پخش مي‌شوند: قرار است از دوماه ديگر يارانه انرژى قطع شود و بهاى مصرفى برق و گاز و آب بدون احتساب يارانه‌ها از مردم دريافت شود. اما اين مبلغ يارانه من درآوردى چطور و به چه نرخي حساب شده؟ برق به نرخى که از ايران به ترکيه صادر مي‌شود، گاز به نرخى که از ترکمنستان خريدارى مى‌‌شود و آب لابد به قيمت صادرات به کويت قرار است محاسبه شود. به اين ترتيب قيمت برق و گاز حداقل سه برابر مي‌شود و آب توسط بخش خصوصى به نرخ حداقل ليترى صدوپنجاه تومان تامين و محاسبه خواهد شد. به چه کسي بايد گفت که اين گاز از زير زمينهاى همين مملکت استخراج مي‌شود و براي فروشش به همين مردم نبايد به نرخ ترکمنستان حسابش کرد. يا نرخ آبي که از کوهپايه‌ها به سمت سدها جارى مي‌شود، نبايد براي مردم اين آب و خاک با نرخ آبى که به کشورهاى عربى صادر مى‌شود يکى حساب شود. درحالي که افزايش حقوق کارمندان با هزار زور و زحمت ده‌درصد تعيين شد، چطور يک حقوق‌بگير مي‌تواند افزايش سيصددرصدى برق و گاز و آب را تاب بياورد؟ از طرف ديگر شاهديم که گاز بى‌زبان هرروزه در پالايشگاه‌ها به عنوان مشعل هدر مي‌رود و آب قنات‌هاى شهرى را شرکت مترو بعد از کور کردن آنها در جوى‌هاى سطح شهر تهران رها مى‌کند و هدر مى‌‌دهد و دولت از مردم تقاضاى صرفه‌جويى مى‌کند! (جالب‌تر از همه صادرات برق به ترکيه است که به‌رغم نياز داخل نشان مى‌دهد دولت نهم چقدر مردمى است و به جاي تامين برق داخل تا چه حد به فکر قراردادهاى خارجى است! چندسالى‌ست که عادت کرده‌ايم تابستان‌ها برق و آب صادر ‌کنيم و زمستان‌ها گاز!) اما بدبينان اين سوال را مطرح مي کنند که آيا قطعى گاز و آب به اين دليل نيست که بعد از گران کردن آنها دولت بگويد " ديديد حق با ما بود و با گران کردن انرژى ديگر قطعى آب و گاز و برق نداريم؟ "

به راستى چه دليلى براى خاموشى‌هاى چهار ساعته روزهاى اخير مى توان يافت؟ آيا طي سال اخير بر جمعيت کشور افزوده شده يا مصرف مردم ناگهان چند برابر شده است؟ موضوع خشکسالى که احمدي‌نژاد و وزير نيرو مطرح مى‌کنند، نمى‌تواند ارتباطى با اين موضوع داشته باشد. چون اولا سدها هنوز خالى از آب نشده‌اند و ثانيا درصد کمى از توليد برق از طريق سدها تامين مى‌شود و بيشتر توليد از طريق نيروگاه‌ها صورت مى‌گيرد که براى تهيه سوخت داخلى‌شان نبايد مشکلى در کار باشد. پس تنها گمان غالب سوء يا اصلا عدم مديريت نيروگاه‌هاست. وزير نيرو خيلى شانس آورد که احمدي‌نژاد در موقعيتى نيست که بتواند جابجايش کند و کل کابينه‌اش را نمى‌تواند بيش از اين زير سوال ببرد، وگرنه احتمال داشت قربانى بعدي شخص فتاح وزير نيرو باشد تا ضعف‌هاى رييس‌جمهور در اداره کشور هرچه بيشتر پوشيده بماند. فتاح که قبلا خود را مدير پروژه‌هاى بزرگ سدسازى و آشنا با پيمانکارى و مهندسى برق معرفى کرده بود در عمل نشان داد از ضعيف‌ترين وزراى نيروى بعد از انقلاب است و بزرگترين هنرش تا پيش از وزارت به قول خودش خريد زمين سد کارون بوده است! معلوم است که يک دلال زمين نمى‌تواند صنعت پيچيده برق کشور را اداره کند. نتيجه ‌همين مى‌شود که به قول عباس عبدى سال گذشته سرمايه‌گذارى در زمينه توليد برق صفر بوده است - درست مثل صنعت نفت که پارسال حتي يک دلار هم در آن سرمايه‌گذارى نشد تا آن آبروريزى اوپک شکل بگيرد که در آن از قول عربستان گفته شد ايران به دليل فرسودگى چاه‌هايش حتي قادر به توليد سهميه روزانه خود نيست، چه برسد که در افزايش توليد هم شرکت کند! او هم مثل وزير علوم که خود را نابغه معرفى کرده بود کلاهبردارى بيش نيست.


۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

چرا كسي نمي‌پرسد خسرو شكیبایی چطور رفت؟

باور كنید من هم به اندازه شما از درگذشت خسرو شكیبایی متاثر شدم و می‌دانم مرسوم نیست از وضعیت ناگوار فرد درگذشته و مسببین آن بگوییم. به خصوص بعد از آن حضور تاريخی مردم هنردوست‌مان در مراسمش. اما تحمل این همه ریاكاری و دورویی هم سخت است و از توان خارج. شب بعد از فوتش محمد صالح علاء در برنامه "دو قدم مانده به صبح" با چنان لحنی از ضرغامی برای پیام تسلیت‌شان تشكر می كرد كه انگار كاری غیر از وظیفه‌اش انجام داده‌است. درحالی‌كه اگر كسانی در مرگ شكیبایی مقصر باشند، حتما یكی هم همین ضرغامی است كه زمانی معاون سينمايی وزیر ارشاد بود و سبب كم‌كاری خیلی از هنرمندان شده بود. می‌خواهید بدانید چرا؟ فیلم "سنتوری" را ببینید تا بفهمید! دانستن این كه چرا هنرمندان این دیار به این روز می افتند فرآیندی پیچیده است. اما در كنار عوامل اجتماعی كه حرف اصلی فیلم "سنتوری" است، حتما علت های دیگری هم در میان است. نمی دانم شكیبایی به خاطر درد كبد رو به اعتیاد آورد یا به خاطر اعتیاد دچار بیماری كبد شد، اما هرچه كه بود او هم بخش غم‌انگیزی از سینمای ما بود. نگاهی به بازیگران سینمای ایران بیندازید: از جوان رعنای فیلم "عروس" تا ورزشكار آماده فیلم "افعی" - كه دل‌مان خوش بود تنها كسي است كه پول‌هايش را جمع مي‌كند و دود نمي‌كند- همه و همه معتاد شده‌اند. كارگردان درجه یك معتاد هم كم نداریم كه وضع یكی از آنها كه اتفاقا یك دیالوگ‌نویس درجه یك است، چندان از وضع شكیبایی بهتر نیست. چرا؟ پای چه عواملی و چه كسانی در میان است كه هنرمندان كشورمان را تا به اوج می‌رسند به دام اعتیاد می‌كشاند؟ مقصر همان مقاماتی نیستند كه از ستاره شدن و بزرگ شدن هنرمندان در هراسند و طی سالهای بعد از انقلاب هر از گاهی برای سوپراستارها مشكل ایجاد می كردند؟ آنها حتی بازیگری مثل اكبر عبدی را تاب نمی‌آوردند و مدام به بهانه‌هایی واهی از كاركردن محرومش می‌كردند. فكر می‌كنید قیمت موادمخدر در ایران به شكلی اتفاقی ارزان است؟
اما آقایانی كه چند روزی است شكیبایی برایشان "خسرو جان" شده است، برای شكیبایی چه كردند؟ كدام‌شان سعی كرد او را از منجلاب اعتیادی كه كبدش را نابود كرد، بیرون بكشد؟ یادم هست سرصحنه یك سریال تلویزیونی كارگردان به یكی از عوامل ساخت سریال می‌گفت كه "كار كردن با یك سوپراستار سخت است، خصوصا از این نوعش!" و حالا همین آقا را در تلویزیون می‌بینیم كه آمده از خصوصیات برجسته شخصیت شكیبایی داد سخن بدهد. شكیبایی سالها بود كه به دام اعتیاد افتاده بود و این نكته به حدی روشن بود كه داریوش مهرجویی در فیلم "میكس" با آن شوخی آشكاری كرد. با وجود این كمتر كسی را سراغ داریم كه به داد كبد بیمار شكیبایی رسيده باشد و از مصرف مواد مخدر منعش كرده باشد. نگویید وضعیت او یك امر شخصی‌ بوده؛ چون هنرمندی در حد و كسوت خسرو شكیبایی دیگر یك فرد نیست، بلكه سرمایه‌ای ملی‌ست. شكیبایی از دست رفت چون كسی به دادش نرسید. چون پشت صحنه فیلم‌ها همكارانش پوزخند می‌زدند و از درغلتیدنش شاد بودند...و سینمای ایران یعنی همین! حب و بغض و كینه و زمین زدن آدم هایی كه موفقند، حتی اگر رقیبت نباشند.
شكیبایی طی سالهای اخیر به دلیل شدت بیماری خیلی كم‌كار شده بود و نمی توانست بیش از یك فیلم یا سریال بازی كند. با وجود كم حوصلگی و دردی كه داشت همیشه یاور بازیگران نقش مقابلش بود و به ویژه جوانها را بسیار راهنمایی می‌كرد. اما هیچِك از همان بازیگران هم كه چیزها از شكیبایی آموختند به داد او نرسیدند. پركاری سال آخر حیاتش شاید به دلیل بالا رفتن هزینه‌هایش بود. سال آخر دیگر او حتی در بند كار با بزرگان سینما نبود.افسوس...

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

رفتار دوگانه نيروي انتظامي در دوره متفاوت: خاتمي و احمدي نژاد

وقتي در دهه شصت با شدت فساد در كميته هاي انقلاب اسلامي چاره اي جز ادغام پليس با كميته ها و تشكيل "نيروي انتظامي " باقي نماند، كمتر كسي تصور مي كرد بدنه پليس به راحتي در كميته ها حل شود و تفكر كميته اي حكمفرما شود. به اين ترتيب برخلاف همه دنيا پليس نه باعث و باني امنيت كشور كه خود مايه ترس و رعب و وحشت مردم و شادماني دزدهايي بود كه به راحتي پليس را مي خريدند و به ريش مردم مي خنديدند. پس از دوم خرداد هفتادوشش و احترام توام با صداقت خاتمي به مردم، حتي نيروي انتظامي كه تحت كنترل دولت اصلاحات نبود نيز مجبور به تغييرچهره شد. فرد مهم و بابرنامه اي مثل قاليباف – برخلاف احمدي نژاد كه از همان اول حضورش اصلا مخالف هرچه برنامه و برنامه ريزي بود و مثلا به عنوان شهردار به جاي آسفالت خيابانها در تهران مي خواست با "لكه گيري " سروته ماجرا را به هم بياورد – و در سطحي پايين تر فرمانده باشخصيت و خنده رويي مثل سردار طلايي، نيروي انتظامي را متحول كردند. براي اولين بار افسراني كه از فرط خصومت با مردم گاه سوري و اردني خوانده مي شدند، به روي مردم لبخند زدند و حتي در جريمه نوشتن ها با وجود مبالغ بيشتر اثري از خشونت ذاتي "رفتار كميته اي " نبود. حالا چهره غالب به تدريج چهره‌اي بود كه از " پليس" انتظار داشتيم. بعد از افتضاح نيروي انتظامي در كوي دانشگاه در هجدهم تيرماه كه اوج تفكر سركوبگرايانه نيروي انتظامي بود و آن را با گروه‌هاي فشار در يك رده قرار مي داد، بايد هم چنين تحولي در اين نيرو صورت مي گرفت تا مردم بار ديگر با پليس آشتي كنند و آمدن نيروي انتظامي را ديگر مترادف با فرار از صحنه جرم ندانند! راه اندازي پليس 110 در همين راستا صورت گرفت كه براي رسيدگي به مشكلات مردمي راه‌اندازي شده بود.

با آمدن دولت نهم اما باز همان آش شد و همان كاسه؛ مردم مجرم و دزد شدند و دزدها شريك پليس! گشت‌هاي خياباني بار ديگر راه اندازي شد و گشت ارشاد هم به آنها افزوده شد. طرح جمع آوري ديش‌هاي ماهواره‌اي با رعب و وحشت همراه شد و باز هم سربازان به حريم خصوصي خانوادها وارد شدند- گيرم كه اين بار به دليل سنتي كه قاليباف به جا گذاشته بود برگه حكمي هم به همراه داشتند! (همين جا بايد اضافه كنم بعيد مي دانم قاليباف رييس جمهور موفقي از كار در مي آمد. درست است كه در مقايسه با احمدي نژاد هر كدام از كانديداها چهره برتر بودند، اما وابستگي قاليباف به ستون‌هاي قدرت و كنارگذاشته‌شدن يك شبه‌اش درست قبل از انتخابات، نشان داد كه فردي آسيب‌پذير است و تكليفش با قدرت حاكمه معلوم نيست.) به اين ترتيب آدم‌هاي فاسدي همچون سردار زارعي قدرت گرفتند و هرچه بيشتر تيشه به ريشه اعتبار و تتمه آبروي باقيمانده براي نيروي انتظامي زدند. سردار احمدي مقدم با تفكري در سطح بسيج مساجد معلوم است كه نمي تواند فرماندهي درحد قاليباف باشد. جالب است كه احمدي‌نژاد بار ديگر نزديك انتخابات زبان به انتقاد عليه نيرويي كه برخلاف دولت خاتمي كاملا در اختيارش قرار دارد گشوده و در مصاحبه اخيرش با ژستي مردم‌گرايانه مي‌گويد" با بعضي از حركت‌هاي نيروي انتظامي مخالفم!"

حركت سردار زارعي اما، برخلاف نظر فرمانده نيروي انتظامي حركتي شخصي به حساب نمي‌آيد چون جرم‌هايش را حين ماموريت و كار مرتكب شده است. با اين حركت از يك طرف اهانت به شعور مردمي كه مي گذلشتند دخترانشان را مسئولين امنيت كشور براي "ارشاد" با خود ببرند صورت گرفت و از طرفي به همه اعتقاداتي كه به گفته امثال خود زارعي ركن‌شان نماز است توهين شد! يادمان باشد در دهه قبل فيلم چشن تولدي را يك سارق از خانه فاطمه معتمدآريا ربود و به ارشاد رساند تا به دليل يك شوخي ساده با يكي از نوحه هاي صادق آهنگران نه تنها معتمدآريا كه ايرج تهماسب و حميد جبلي نيز كه در خانه معمتدآريا حضور داشتند سالها محروم شوند. علاوه بر محروميت، آن سه بارها تهديد به مرگ شدند و استرس ناشي از آن زمان هنوز هم بر چهره جبلي هويداست. خودتان قضاوت كنيد: جرم آنها سنگين تر بود يا جرم سردار زارعي؟

۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

گزارشی که در دوران خاتمی می توانست يک بمب خبری باشد: صادرات آمريکا به ايران در دوره جرج بوش ده برابر شده است

ديروز اين گزارش را بخش های مختلف خبری تلويزيون با ذوق و شوق خاصی اعلام کرد: " صادرات آمريکا به ايران در دوره جرج بوش بيش ازده برابر شده است." کافی است چشم هايمان را ببنديم و تصور کنيم چنين خبری در زمان دولت خاتمی رخ می داد. در واقع آن زمان اصل خبر اين گونه اعلام می شد: " عليرغم اقدامات خصمانه امريکا عليه ايران و تهديد مداوم اين کشور به حمله و حمايت های فراوانش از رژيم صهيونيستی متاسفانه می شنويم که واردات ايران از شيطان بزرگ در دوره رياست جمهوری خاتمی بيش از ۱۸ برابر شده است! " حالا اما می خوانيم: " هرچند تحريم‌هاي آمريکا عليه ايران از سي سال پيش آغاز شده و تاکنون طول کشيده، اما قوانيني هست كه اجازه داده تا تجهيزات کشاورزي و دارويي و چند دسته از مواد ديگر به ايران فرستاده شود... از سال 2001 تا سال گذشته، آمريکا 5،546 ميليون دلار به ايران فرستاده است؛ يعني تقريبا 146 ميليون دلار در هر سال و اين رقم را مي‌توان با سال 2001 مقايسه نمود که 8.3 ميليون دلار بوده و حتي اگر با تورم هم در نظر گرفته شود، ده برابر رشد کرده است. "
نکته ديگر اين که معلوم نيست چرا جرج بوش از شنيدن اين خبر بايد سرافکنده شود و از مشتی که به دهان استکبار زده شده نتواند سر بلند کند اما دولت ما از واردات کالاهای آمريکايي بايد شادمان باشد. جدا از مسايل سياسی يادمان باشد که در اصول اقتصاد بين المللی صادرات برای هر کشور يک پيروزی اقتصادی و واردات يک شکست محسوب می شود!
Free Blog CounterFMN
Free counter and web stats