۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

افشین، تو جلو نرفتی، تو فرو رفتی...کاش همان اسطوره می ماندی

چقدر گفتیم برنگرد...اینجا اسفندیارکشی رسم است، حتی به دست رستم و رستم ها. هرگز در استادیوم به تو چیز بدی نگفتند. حتی بار آخر که در زمین آزادی نتوانستی ببری، فریاد زدند: " با این همه هوادار، والله خجالت داره" و بعد هم: " مصطفوی حیا کن، پرسپولیسو رها کن " اما از تو چیزی نگفتند. آخر چشم اسفندیار بودی؛ بد گفتن از تو معنی نابود کردن تیم و بازیکنان را می داد.
هرچه بیشتر دست و پا زدی، بیشتر فرو رفتی. باتلاقی که برایت کنده بودند را چاله ای ساده پنداشتی.
عجب دامی برایت پهن کردند افشین. هرچه رقم را بالا بردی، نه نگفتند؛ آخر می دانستند که قرار است فراریت بدهند. نه! اول خرابت کننند و بعد فراریت بدهند! پس مبلغی را پیشنهاد کردند که قابل قیاس بود با مربیان متحول کننده لالیگا! حتی با دادن کار به همسرت هم موافقت کردند! حتی گذاشتند آخر هفته ها بروی دوبی! دام خیلی بزرگی بود، نه؟ هرکسی که بود، داخلش می افتاد! لااقل وقتی مثل پارسال حمید استیلی کنارت بود و بازیکنان را تحریک می کرد که در یک بازی مقابل استقلال اهواز چهار گل بخورند و در مقابل لبخند تلخ تو کک شان هم نگزد، دشمن را می شناختی. پس وقتی استیلی را رام کردی، همه دست به دست هم تیم را قهرمان کردند. امسال اما چه شد؟ چنان پیچاندندت که دشمن را اصلا ندیدی و نشناختی! هر مبلغی را که گفتی، پذیرفتند؛ چون می دانستند قرار نیست پرداختش کنند. به همین سادگی! می دانستند قرار است فراریت بدهند. سناریو خوب چیده شده بود: اگر تیم را قهرمان می کردی، می ارزید که پولت را بدهند، اماهمین طور که حالا فهمیدی، این کار در ایران محال بود. لااقل در لیگ برتر نشده بود که یک تیم دوبار پشت سرهم قهرمان بشود. با کمی سادگی می گفتی" چرا نشود؟ من دوباره قهرمانش می کنم! " بعد از چند بازی تازه فهمیدی چرا نمی شود! چرا قلعه نویی بعد از یک فصل قهرمانی فرار کرد! حتی کنار چشمت را هم ندیدی: حبیب کاشانی هم گریخت! دلال ها آمده بودند و دیگر جای او نبود.
چرا نقطه ضعفت را روکردی؟ تو گفتی " اگر بخواهند دی کارمو و مارکو را اخراج کنند، من هم می روم!" آنها هم که گرگ باران دیده بودند، گفتند آنها را اخراج کردیم. پس تو هم برو! از ضربه ای که خوردی روزها گیج بودی...تا رفتی.
رفتی، اما نه مثل آمدنت! همیشه آمدن با شادی و امید است و رفتن با نومیدی و تلخی! روز اول نوشتند راهش ندهید:" آمریکایی است؛ اصلا این پسر دایی فرح دیباست!" بعد اما درستش کردند" سید است! سید بیا اینجا!" اما نه این بودی و نه آن! همان جا باید می فهمیدی هرچه بخواهند سرت می آورند!
تو را با قلعه نویی مقایسه می کردند: هردوی شما فارسی را بد حرف می زدید: او " کل هم " را می گفت " کل یوم " و تو وقت بکاربردن اصطلاحات و ترجمه آنها به فارسی خراب می کردی. اما تو کجا و او کجا! بعد از آمدنت اولین مربی مرتب و خوش پوش فوتبال ایران شدی و همین قلعه نویی را وادار به مرتب بودن و درست صحبت کردن کردی! لااقل کاری که قلعه نویی آن شال گردن معروفش را کنار بگذارد و تا چند وقتی امام زمان و امام حسین و هیات سینه‌زنی را کنار بگذارد!...
افشین، تو رفتی و با فرهنگ جدید و انرژی مثبتی که آوردی، یاد خوبی از خودت به جا گذاشتی. اما... ای کاش همان اسطوره می ماندی!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

دوست عزیز جالب وتقریبا درست نوشتی .ما ایرانیها وقتی که بخواهیم یکی را خراب ونابود کنم میرویم دنبلش. اصولا از فرد قوی وقهرمان وثروتمند بدمان میاید واین را در زندگی روزمره هم میبینید که تا فردی کمی وضعش روبه را میشود بخاطر همین فشارها از اون شهر یا منطقه مهاجرت میکند

ناشناس گفت...

قطبي يك ترسو بود - لطفا با اين تحليل هااز او يك بت نسازيد

Free Blog CounterFMN
Free counter and web stats