۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه

احمدرضا بهارلو، يك مجری آنتی پاتيك

اگر يادتان باشد، ايام انقلاب پدران مان راديويی دم گوششان بود كه موج بی ب سی را مي گرفت و اخباری را درباره وقايع انقلاب می‌گفت كه شنيدنش جای ديگری ممكن نبود. اخيرا در مقااله ای خواندم كه بی بی س در چند انقلاب جهان نقشی مردمي داشته است كه هرچند اظهارنظری مشكوك بود، به نقش برجسته اين شبكه خبری انگليسی اشاره داشت. راديو بی بی سی را هنوز هم پدران ما گوش می دهند اما نسل جديد ترجيح مي دهند راديو آمريكا گوش كنند و شبكه تلويزوني آن را ببينند. به طوري كه حالا ديگر صداي آمريكا يا "وي او اي" شده است بخشي از زندگي ما. ظاهرا اين شبكه تلويزيوني قسمت زيادي از بودجه كنگره آمريكا براي رشد دموكراسي در ايران را كه هرساله اختصاص داده مي شود، مي خورد. يادم هست يك بار اكبر گنجي در برنامه ميزگردي با شما با لحني تند به اين نكته اشاره كرد كه " ما به هيچ وجه حاضر به استفاده از بودجه كنگره آمريكا نيستيم..." كه بيژن فرهودي وسط حرفش پريد و گفت كه " اگر آن بودجه نبود حالا شما اين امكان را نداشتيد كه با ما حرف بزنيد! " به هردليل و با هر شرايط صداي آمريكا بخشي از زندگي ما شده است و هرروز ساعت هشت شب بدون ديدن خبرها و نظرها انگار چيزي كم داريم. اين نكته سبب شده تندي هايش را هم بپذيريم و لحن گاه تحقيرآميزش را ناديده بگيريم. لحن برنامه هاي صداي امريكا گاه به قدري تند و بي منطق مي شود كه مي شود آن را روزنامه كيهاني خواند:يك روزنامه كيهان شيك و مدرن! نگاه كنيد كه وقتي با كساني از داخل ايران صحبت مي شود كه به قول اطلاعاتي ها لحن برانداز ندارند و با سياست هاي آمريكا مخالفند چه موضع تندي در برنامه اي مثل تفسيرخبر با مجري مثلا منطقيش هوشنگ چالنگي در برابر حرف هاي مهمان برنامه گرفته مي شود. يادتان باشد شب قبل از انتخابات مجلس هشتم كه مسعود بهنود مهمان برنامه ميزگردي با شما بودو طبق معمول به اين نكته اشاره كرد كه هر ايراني بايد پاي صندوق هاي راي برود و اينكه " تنها جايي كه در كشوري مثل ايران مردم مي توانند حرف شان را بزنند صندوق هاي راي هستند "، احمرضا بهارلو به شدت عصبي و نگران شده بود و چهره اش داد مي زد از دعوت كردن بهنود به شدت پشيمان است.
گاهي كساني كه با صداي آمريكا تماس مي گيرند به اشتباه از لحن بد و تحقيرآميز بعضي از مجريانش به عنوان هموطنان دور از وطن انتقاد مي كنند. در حالي كه مجران صداي آمريكا ايراني محسوب نمي شوند. آنها به سادگي آمريكايي هايي هستند كه به زبان فارسي صحبت مي كنند و طبعا مثل هر شهروند ديگري در درجه اول و طبق سوگندي كه ياد كرده اند در هر كاري اول منافع كشور متبوعشان را در نظر مي گيرند. از اين نظر حتي فرد تندرويي مثل عليرضا نوري زاده لحن مناسب تر و منطقي تري نسبت به آدمهاي صداي آمريكا دارد و مي بينيم كه از خاتمي و آدم هاي فرهيخته كشور با احترام ياد مي كند. اما در اينجا از مجموعه صداي آمريكا در اينجا فقط مي خواهم به ميزگردي با شما و به طور مشخص مجري آن احمدرضا بهارلو بپردازم كه به قول سينمايي ها نمونه اي "گل درشت" از رفتار و سياست صداي آمريكاست. او كسي است كه مخاطبان فارسي زبانش را مسخره مي كند و ايراني ها مقيم وطن لااقل در وضعيت كنوني برايش افرادي مزاحم و سطح پايين هستند. اگر دقت كنيد كسي را كه در تلفن با لحن مسخره اي از نيروي انتظامي و دولت حرف مي زند – نه اينكه آنها مضحك نباشند- پروبال مي دهد و با قهقهه خنده تاييدش مي كند. اما كساني را كه با لحني جدي و حتي علمي مي خواهند از وضعيت داخلي كشور بگويند مامور رژيم و مي خواند و با لحن توهين آميزي درباره شان مي گويد" اين هم از خودشان بود." بارها ديده ايم با تحقيرآميزترين شكل ممكن حرف مخاطبان را قطع كرده است و حتي يك بار كه فردي از اين حركتش انتقاد كرد و او را "كمي عصبي" خواند هم حرفش را قطع كرد و با لحن عصبي گفت كه اصلا عصبي نيست! به طوركلي مي توان بهارلو را يك مجري كاملا آنتي پاتيك خواند؛ فردي كه به هيچ وجه قادر نيست چهره اي سمپاتيك از خود بروز دهد و با وجود خوش پوش بودنش بيننده را از خود مي راند. به همين دليل ميزگردي با شما به يك معضل براي مخاطبان تبديل شده؛ برنامه اي كه دوست داريم حرف هاي مهمانانش را بشنويم و از طرفي به دليل حضور بهارلو در آن معذبيم و احساس بدي داريم. اين نكته سبب مي شود حس خوبي به صداي آمريكا نداشته باشيم و برنامه فوق العاده اي مثل شباهنگ را – با يك محري فوق الهاده به نام لونا شاد كه بازيگر فيلم فرياد مورچه ها به كارگرداني محسن مخملباف هم بوده – هم تحت تاثير قرار دهد.وقتي بيننده اي با ديدن چهره بهارلو كانال تلويزيونش را تغيير مي دهد متاسفانه برنامه شباهنگ و گزارشهاي بهنام ناطقي با ترجمه هاي درجه يكش از اسم فيلمها را هم از دست مي دهد. اين يك اصل رسانه اي ست. مطمئنم احمد بهارلو با خواندن اين نوشته باز هم خواهد گفت " اين هم از خودشان است". شايد هم من اشتباه مي كنم و او آدم سمپاتيكي است. نظر شما چيست؟

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

اين الکس دل پيرو از کجا وارد زندگی ما شد؟

وقتي سال گذشته يوونتوس به دليل زدوبند با داوران به سري ب سقوط کرد، بازيکنانش دو دسته شدند: دسته اول مثل ابراهيموويچ که يووه را ترک کردند و دسته دوم مثل دل پيرو، بوفون و ندود که ماندند. دل پيرو به عنوان کاپيتان يووه آن زمان گفت: "مي مانيم و يووه را به سري آ برمي گردانيم." و برگرداند! يوونتوس به دليل از دست دادن پخش مستقيم مسابقات و به تبع آن درآمد هنگفت تبليغات تلويزيوني وضع مالي خوبي نداشت. اما از اين بدتر احتمال عدم انتخاب بازيکنان سري ب براي تيم ملي بود که به دليل عدم امکان پخش تلويزيوني و ديده نشدن آنها پيش مي آمد. دل پيرو و يارانش – همان " بامعرفت ها"ي افسانه اي - ماندند و با ماندنشان چنان معادلات را به هم ريختند که همگي بار ديگر به تيم ملي دعوت شدند. اما دل پيرو از کجا پيدايش شد و چطور در سطح ملي ظاهر شد؟
در جام ملتهاي اروپاي سال 1996 ايتاليا در گروه سختي افتاده بود و بعد از باخت به چک، حتما بايد آلمان را مي برد. اما در آن بازي جوان بيست و چهار ساله اي به نام الساندرو دل پيرو که قرار بود چهره برتر جام شود، انگار وزنه اي به پايش بسته باشند، هيچ کاري نکرد. پس ايتالياييها وقتي نتوانستند پنالتي بدست آمده را گل کنند، به سرعت حذف شدند. بلافاصله مطبوعات ايتاليا از دل پيرو انتقاد کردند و مربياني را که بازيکن جوان را لانسه کرده بودند، سرزنش کردند. آن زمان هنوز مانده بود تا او آدم مشهوري بشود و در تبليغ گسترده شبکه هاي تلويزيوني يک نوع آب معدنی کنار گنجشکی بنشيند و با موهاي ژل زده با گنجشک حرف بزند!
او که تکنيک فرديش در حفظ توپ و دريبل هاي ريزش در ايتا ليا کم نظير بود، در جامهاي مهم هرگز ندرخشيد. تا آنجا که در اوج محبوبيت و شهرت، در جام جهاني 2002 فرنچسکو توتي که حس همکاري تيمي بيشتري نسبت به دل پيرو داشت به او ترجيح داده شد. در همان مسابقات بود که وقتي دل پيرو در بازی با مکزيک به عنوان بازيکن جانشين وارد ميدان شد و گل زد، با دستش به بالا اشاره کرد و خدا را شاهد گرفت که هنوز بهترين گزينه اشت و حقش را خورده اند. در جام جهاني 2006 آلمان اما اعتراض هايش فروکش کرد. در اين جام با همان چند دقيقه حضورش در ميدان، ويژگي هاي منحصر به فردش را به رخ کشيد و با زدن گل دوم به آلمان در دقايق آخر بازي حذفي خيال همه ايتاليايي ها را راحت کرد. ايتاليا که قهرمان شد، همه نگاه ها به سوي کاپيتان کاناوارو بود که دفاع کردن در فوتبال را با جاگيري هاي خيره کننده اش دوباره تعريف کرده بود. دل پيرو هم در کنار کاپيتان شاد بود و دل خوري ها را فراموش کرده بود.
گذشت و گذشت تا دونادوني شد سرمربي تيم ملي ايتاليا و با توجه به اعتقادش به باتجربه ها و از طرفي بازگشت دل پيرو به روزهاي اوج، او به عنوان کاپيتان دوم به تيم ملي دعوت شد. دونادوني از دل پيرو به عنوان بازيکن اصلي و مرکزي تيمش نام برده بود، اما در حالي که انتظار مي رفت و در خبرها هم آمده بود که او با مصدوميت ناگهاني کاناوارو به عنوان کاپيتان از ابتدا وارد زمين خواهد شد، با شروع بازي با هلند او در ميدان نبود و بوفون بازوبند کاپيتاني را در دست داشت. ايتاليا سه گل خورده بود که دل پيرو اواخر بازي به ميدان آمد. ايتالييايي ها چنان غرق در بازي بودند که متوجه دل خوري دل پيرو از حرکت بوفون نشدند: برخلاف رسم معمول، بوفون با آمدن دل پيرو بازوبند کاپيتاني را به او نداد! وقتي فشارها بر روي دونادوني زياد شدند، او هم مثل مربيان ديگر حرف منتقدانش را گوش کرد تا از خود سلب مسئوليت کند: "اگر مي گوييد دل پيرو بايد از اول بازي مي کرد، بازي بعد اين اتفاق خواهد افتاد." اما بازي با روماني هم بار ديگر نشان داد دل پيرو مرد سرنوشت عوض کن در روزهاي سخت نيست. اين بار وقتي نيمه دوم تعويضش کردند، اعتراضي نداشت و انگار انتظارش را هم مي کشيد. و حالا در يک بازي مرگ و زندگي مقابل فرانسه، باز هم در يک فينال زودرس ايتاليا دل پيرو را به کمک فرا مي خواند. در حالي که دو مرد مهم بازي فينال جام جهاني، زيدان و ماتراتسي، از غايبان اين ميدان هستند، جا براي درخشش و بازگشت پرفروغ دل پيرو هست. به شرطي که او با اعتماد به نفس بيشتر فشارها را بر روي خود تحمل کند و "مرد روزهاي باراني" هم باشد.

۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه

برگه های آماده رای این بار کجا نگهداری می شوند؟

روز سوم خرداد ماه هفتادوشش اگر سری به رودخانه هایی که از داخل تهران می گذرند می زدید، برگه های رایی را می دیدید که اسم ناطق نوری رویشان نوشته شده بود اما هرگز در انتخابات برای حذف رقیب به کار نیامدند. در واقع فاصله خاتمی با ناطق نوری به قدری زیاد بود که با دو، سه میلیون رای تقلبی از پیش آماده نتیجه انتخابات تغییر نمی کرد. کسانی که روز دوم خرداد از نزدیکی وزارت کشور عبور کرده بودند زن جوانی را با کفش های کتانی دیده بودند که مدام به حوزه ها سرکشی می کرد و دوان دوان گزارشها را برای پدرش که رییس جمهور وقت کشور بود می آورد؛ فائزه هاشمی به همراه پدرش برای پیروزی خاتمی و حفاظت از آرای او بسیار کوشید. پدر او بود که هفته قبل از انتخابات از احتمال تقلب در انتخابات در نماز جمعه سخن گفته بود و از برگه های آماده رای خبر داشت. به همین دلیل وقتی روز سوم تیرهشتادوچهار انتخابات ریاست جمهوری را هاشمی رفسنجانی باخت، از خاتمی دلگیر شد و گفت که اگر همان طور که او دوم خرداد هفتادوشش از آرای خاتمی نگهبانی کرده بود، خاتمی هم از آرای هاشمی حفاظت می کرد، احمدی نژاد برنده نمی شد. اما پاسخ خاتمی این بود که چهار میلیون رای تقلبی احمدی نژاد - که از طریق نیز برگه های از پیش آماده رای و اتوبوسهای بسیجیانی که یکی پس از دیگری به حوزه های مختلف می رفتند، به دست آمده بود - سرنوشت انتخابات را عوض نمی کرد و فاصله هفت میلیونی احمدی نژاد با هاشمی را پر نمی کرد. این مهمترین نکته ای است که باید به خاطر داشت: اگر می خواهید احمدی نژاد برای بار دوم ابتخاب نشود، باید مثل دوم خرداد هفتادوشش فاصله آرای رقیبش حداقل بیش از نصف آرای احمدی نژاد باشد. در این صورت نه شناسنامه مردگان و نه اتوبوس بسیجیان و صندوق های از پیش آماده به کار خواهند آمد.
اما اولین بار دور دوم انتخابات مجلس پنجم بود که کاروان های بسیج و سپاه پاسداران به راه افتادند و با پای پیاده - نه با اتوبوسهای از پیش آماده – با هیبتی به ظاهر قانونی رای ها را شکستند و نگذاشتند یاران فائزه هاشمی و کارگزاران به مجلس راه یابند. اما این حرکت در انتخابات دور دوم نهم ریاست جمهوری در سوم تیرماه هشتادوچهار کاملا سازمان یافته و البته وقیحانه دنبال شد. به طوری که وقتی بازرس وزارت کشور وارد شعبه ای شد و دید به جای ماموران وزارت کشور عده ای جوان سیاه پوش بسیجی پشت میزها نشسته اند و در حال پرکردن برگه های رای بدون مهر زدن به شناسنامه های دیگر بسیجیان هستند، فرصت تعجب کردن پیدا نکرد. چون دست و پای او را مثل دیگر ماموران وزارت کشور بستند و تا صبح که نتیجه انتخابات اعلام شد حبسش کردند! این سیر به روزهای ماه قبل و انتخابات مجلس هشتم نیز کشیده شد. چنان که پیش بینی ها می گفتند و در عمل نیز به گفته دست اندرکاران چنین شد، نفر اول تهران از میان اصلاح طلبان و احتمالا مجید انصاری بود،اما در عمل او هرگز به مجلس راه نیافت. در واقع سرنوشت انتخابات نه با رای مردم در صندوق ها که در اتاق های دربسته ای به دور از وزارت کشور تعین شد. آش چنان شور شد که وقتی به اصرار احمدی نژاد نام مرتضی آقاتهرانی - معلم اخلاق احمدی نژاد و هیات دولت که کاملا برای مردم ناشناخته بود- به عنوان نفر اول تهران اعلام شد، بقیه برای جلوگیری از آبروریزی خواستند که لااقل اسم آقاتهرانی بعد از اسم حدادعادل بیاید که طبیعی تر جلوه کند. لز طرفی وقتی اعلام تدریجی نتایج در دور اول برای وزارت کشور مسئله ساز شد، در دور دوم اصلا شیوه اعلام نتایج را تغییر دادند و یک جا همه را اعلام کردند! ماجرا از این قرار بود که شمارش آراء در جنوب و شرق تهران با همراهی اصلاح طلبان در کنار اصولگرایان ادامه داشت و از آنجا که هواداران اصلاح طلبان به طور سنتی و منطقی در شمال و غرب تهران بیشتر هستند، اصلاح طلبان خود را برنده می دانستد. اما بلافاصله اعلام آرا روند معکوسی به خود گرفت و اصلا اصلاح طلبان حذف شدند. بررسی این روند از این جهت مهم است که یکی از دلایل برکناری پورمحمدی به عنوان وزیر کشور وقت اصلا همین ایجاد روزنه های کوچکی بود که درگیریهای پشت صحنه را خوسته یا ناخواسته برملا می کرد.
اما بدانید که نه انتخابات شورای شهر و خبرگان و نه انتخابات مجلس برای احمدی نژاد مهم است. او که هرگز خواب ریاست جمهوری را نمی دید از همان فردای انتخاب شدن برنامه هایش را برای انتخابات چهار سال بعد چید که مهمترین شان سفرهای تبلیغاتی در سطح کشور – موسوم به سفرهای استانی - بود که به طرز مضحکی برای کارهای دولت لازم و ضروری خوانده می شد. هیچ کس هم نمی گفت که ضرر تعطیل کردن وزارتخانه ها و بردن وزرا از تهران برای شرکت در این سفرها چگونه جبران خواهد شد. مطمئن باشید هرچه به انتخابات سال آینده نزدیک می شویم، سازماندهی برای تقلب گسترده تر بیشتر می شود. اگر احمدی نژاد انتخابات را ببازد، تا مخالفت با رهبر پیش خواهد رفت؛ همانطور که چند ماه قبل وقتی رهبر از مجلس در برابر دولت حمایت کرد روزنامه ایران به عنوان رسانه حامی دولت تیتری به این مضمون زد که " دولت از حقش نمی گذرد..." و علنا چنان در برابر رهبر ایستد و به او هشدار داد که صدای کیهان درآمد. به طور کلی می توان گفت تمام انتخابات برگزارشده در کشور طی این سه سال، برای احمدی نژاد چیزی نبوده جز تست زدن برای انتخابات دهم ریاست جمهوری در سال آینده. در راه همین آزمون و خطاها او بی تردید هرکس را مزاحم تشخیص بدهد کنار گذاشته و خواهد گذاشت. حتی اگر آن کس همفکر و هم مسلکش پورمحمدی باشد که در پرونده اش مثل احمدی نژاد سابقه کارها و سفرهای مشکوک و برگه های مفقود زیادی دیده می شود.

۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

چه كسي از جوك ساختن درباره كوره هاي آدم سوزي سود مي برد؟

دو روز قبل خبر عجيبي از اخبار شبكه هاي مختلف تلويزيون پخش شد: هر كس جوكي درباره هلوكاست بسازد و به شماره اي (...0919) ارسال كند، در مسابقه اي شركت داده خواهد شد و جوايزي به بهترين جوكها تعلق خواهد گرفت. اين مسابقه را شبكه خبر راه انداخته كه قاعدتا بايد مثل ديگر شبكه هاي خبري شبكه اي بي طرف در نقل صرف اخبار باشد! شما را نمي دانم، اما من هميشه با احساس نفرت از كساني كه مردم را در كوره هاي آدم سوزي انداخته اند، به ياد هلوكاست مي افتم. تا يادم هست حرف از كوره هاي آدم سوزي در بازداشتگاه هاي داخائو و آشويتس تنم را مي لرزانده. نمي دانم در روستاي آرادان حرفي از اين اردوگاه ها بوده يا نه، ولي واقعا نمي دانم چنين فاجعه اي چطور مي تواند اسباب تفريح كسي بشود كه اسم انسان را بر خود گذاشته. واقعا نمي فهمم. فكر كنم احمدي نژاد و تئوريسينش محمدعلي رامين – كه آدم بسيار بي هويت و مشكوكي است - هم نمي فهمند؛ ولي به ظاهر نشان مي دهند كه مي فهمند! حدود يك سال است كه ديگر روزنامه جام جم نمي خرم، چون روي صفحه اولش كاريكاتوري درباره يك قبرستان و پديده هلوكاست چاپ كرده بود. واقعا نمي دانم انكار كوره هاي آدم سوزي يهوديان چطور مي تواند به نفع اسلام و مسلمين و مردم فلسطين باشد. باور كنيد فلسطيني ها انسان هاي شريفي هستند كه حاضر نيستند به نامشان به انسانيت و آدم هايي كه در كوره انداخته شده اند اهانت شود. واقعا احمدي نژاد هنوز نفهميده است چرا هفته قبل وقتي پا به اجلاس فائو گذاشت، دومين رييس جمهور منفور دنيا خوانده شد؟ مطمئن باشيد مردم كشورهاي ديگر دنيا اينقدر بافرهنگ و انسان هستند كه به خاطر چهره اش او را منفور نخوانده اند. به سادگي وقتي شما به انسانيت و انسانها احترام نگذاريد، ديگران هم شما را محترم نمي شمارند. وقتي احمدي نژاد حرف از انكار هلوكاست مي زند و مي خندد به ياد كودكي مي افتم كه وقتي صدايي از خودش خارج كرد و اسباب خنده ديگران شد، اينقدر اين كار را تكرار كرد كه توي سرش زدند و ديگر هيچ جا راهش ندادند. او هم خوشش مي آيد مثل آن كودك در كانون توجه باشد. يادتان هست اولين بار كه پا به سازمان ملل گذاشته بود چطور با هيجان مي گفت كه همه ساكت به حرف هايش گوش مي دادند يا با هيجان يك كودك خردسال به اين نكته اشاره مي كرد كه پنجاه شبكه دنيا حرف هايش در دانشگاه كلمبيا را مستقيم پخش كرده اند! باور كنيد انكار هلوكاست و جوك ساختن درباره اش ارتباطي با مرام سياسي و فاندامنتاليست و افراطي بودن احمدي نژاد ندارد. مشكل او به خرده فرمايش هاي كودك درونش مربوط مي شود. مشكل ما هم به اين نكته مربوط مي شود كه وقتي مي خواهيم يك آبدارچي استخدام كنيم، چندين و چند تست جسمي و روحي و روانشناسي از او مي گيريم، اما براي انتخاب رييس جمهور چنين تست هايي انجام نمي دهيم!
هلوكاست يك پديده مذهبي يا سياسي نيست و به همين خاطر است كه انكارش در اروپا بسيار مذموم است. اگر آدم ناداني پيدا بشود و كربلا و امام حسين را رد كند، چه برخوردي با او خواهيم داشت؟ در درجه اول مي گوييم او ديوانه است. بعد در صورت تكرار مي گوييم لابد قصد پنهاني دارد كه ما نمي دانيم. اما بعد رهايش مي كنيم، چون به عقل مان نمي رسد هيچ كس از انكار كشته شدن انسان هايي در راه حق و عدالت سودي ببرد. هيچ كس هم اينقدر فاقد انسانيت نيست كه به خودش اجازه تحقيق و تفحص درباره واقعه به اين زيبايي و شاعرانگي را به خودش بدهد و مثلا بگويد " ما كه كاري نداريم! فقط مي خواهيم سميناري برگزار كنيم و بينيم بر اساس مطالعات تاريخي چطور لشكر امام حسين به كربلا رسيده و چرا مثلا پيشنهاد يزيد را نپذيرفته..." با ابن كه حماسه كربلا يك پديده تاريخي مذهبي است، تا به حال كسي با آن چنين نكرده و به خودش جرات نداده مسابقه جوك ساختن درباره اش راه بيندازد و جايزه هم بدهد. پس چه اصراري است ما با هلوكاست چنين كنيم؟
هميشه در رودررويي با خارجي ها سعي كرده ام مردم ايران را برايشان از احمدي نژاد جدا كنم. اما آنها مي گويند احمدي نژاد به عنوان رييس جمهور به هرحال نماينده مردم ايران محسوب مي شود و با وجود تقلب هاي باورنكردني چون با سيستم ما به عنوان رييس جمهور تاييد شده كسي نمي تواند بگويد او رييس جمهور ما نيست. اما از آن بدتر وقتي است كه در برابر خارجي ها بخواهيد از احمدي نژاد دفاع كنيد! مثلا مي گوييد منظور او از محو اسراييل تعيين مرزهاي جديد بوده است كه مورد تاييد همه جهان است، اما همان شب مي شنويد احمدي نژاد بار ديگر به صراحت از محو اسراييل مي گويد. يا وقتي به آنها مي گوييم منظور احمدي نژاد انكار هلوكاست نيست و فقط در تعداد كشته شدگان را ترديدآميز مي داند، بلافاصله او در يك سخنراني هلوكاست را مسخره مي كند و نشان مي دهد اصلا آدم قابل دفاعي نيست. پس چاره اش صبر كردن است؟ چهار سال ديگر كافي ست؟

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

آرادان: سیاسی ترین روستای کشور!

آرادان هفته قبل شلوغ بود: دومین سالگرد دومین حاج آقا احمدی نژاد ، پدر رییس جمهور بود. گفته می شود اولین حاج آقا احمدی نژاد در دهه هفتاد فوت کرده و هرچه رییس جمهور خواست فوت پدر دوم خود را پنهان کند و از اطرافیانش خواست برای دومین پدر تسلیت نفرستند، کارگر نیفتاده و اطرافیان حرف های رییس جمهور را یکی از تعارف های متواضعانه معمول ایشان دانسته اند و این فرصت تملق گویی با استفاده از بودجه دولت را حتی به بهای آبروریزی رییس جمهور از دست نداده اند! درست یا غلطش گردن راویان اینترنتی اخبار! اما آرادان کجاست؟ از تهران که به سمت مشهد راه بیفتید، در جاده امام رضا بعد از گرمسار تابلوهای جدیدی می بینید: آرادان 15 کیلومتر. بعد هم می رسید به تابلوی بزریگی – بزرگتر از حتی تابلوی ورودی شهر گرمسار – که روی آن نوشته شده: به زادگاه رییس جمهور محبوب و مردمی خوش آمدید. هر چند آرادان در تابلوی ورودی " شهر " خوانده شده، همه آن را یک روستای کم جمعیت می دانند. کمی جلوتر از آرادان هم روستای ده نمک را می بینیم که زادگاه مسعود ده نمکی، رییس سابق گروه های فشار و فیلمساز فعلی و لابد رییس جمهور بعدی ست.
اما چگونه شد که برخی تصیمات سیاسی در آرادان گرفته شد؟ تا قبل از رییس جمهور شدن احمدی نژاد، آرادانی ها بی توجه به عقب و جلو کشیده شدن ساعت رسمس کشور به ساعت های دیواری و مچی خود دست نمی زدند و قرارهای دولتی خود را با عبارت " به ساعت رسمی" از زمان محلی یا دست نخورده شان جدا می کردند. اما احمدی نژاد پس از پیروزی در انتخابات به اولین قولش به آرادانی ها جامه عمل پوشید: ساعت رسمی کشور از این به بعد تغییر نمی کند تا مردم در روستاها و شهرها گیج نشوند و نمازشان را سروقت بخوانند! آن زمان کسی حرف احمدی نژاد را جدی نگرفت تا سر سال شد، غلامحسین الهام، در کمال حیرت اعلام کرد که به دلیل علمی نبودن تغییر ساعت رسمی و وجود مضراتش امسال تغییر ساعت نداریم. بلافاصله سایت های اینترنتی به راه افتادند و ده ها مقاله به همزاد احمدی نژاد ارائه کردند. معاون بخت برگشته وزارت نیرو هم از همه جا بی خبر تحقیقی را در مورد میلیاردها تومان ضرر روزانه ناشی از عقب نکشیدن ساعت ارائه کرد که فردای آن روز مجبور به تکذیبش شد. انگار بگوییم زمستان سرد است و فردا تکذیبش کنیم! همان زمان نماینده ای در مجلس به این نکته اشاره کرد که عدم تغییر ساعت نه تنها باعث نمی شود مردم نمازشان را سروقت بخواند، بلکه نماز صبح شان به دلیل دیرتر بیدارشدن – هفت صبح به جای شش در صورت جلونکشیدن ساعت – قضا می شود. اما احمدی نژاد آرادانی را تاب نه گفتن به هم روستاییانش نبود و تا جایی که توانست روی حرفش ماند. این در حالی بود که در آمریکا بعضی ایالتها در حال بررسی طرحی بودند که طبق آن به جای یک ساعت، دو ساعت ساعت ها را طی سال تغییر بدهند تا با حداکثر صرفه جویی نهایت استفاده را از نورخورشید کرده باشند. چه بسا که اگر همان موقعی که احمدی نژاد به ساعت نماز روستای آرادان فکر می کرد ساعت را تغییر می داد حالا نیروگاه ها آسیب کمتری دیده بودند و توان بیشتری برای برق رسانی داشتند.حالا هم مشکل کمبود برق و خاموشی داشتیم. جبران خسارت منوریل که به جایی نرسید، خسارت میلیاردها تومان مصرف برق اضافی آن هم در ساعت های به قول وزارت نیرویی ها " اوج باری " را که می دهد؟ لابد آرادانی ها!

۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

دو قدم مانده به صبح منفجر شد:کتاب پنجاه جلدی هم براي امام خميني كم است!

ديشب در برنامه دو قدم مانده به صبح شبكه چهار اتفاق جالبي افتاد. مهمان برنامه عبدالله اسفندياري مدير بخش فرهنگي بنياد سينمايي فارابي در دهه شصت موسوم به دهه طلايي سينماي ايران بود و مصاحبه كننده مرد جواني به نام پدرام ‍پاک آيين كه مدتي در روزنامه جام جم مشغول به كار بوده و به عنوان سردبير در ضميمه هفتگي تيك تاك هم كار كرده. اسفندياري از رماني سه جلدي امام خميني مي گفت كه دارد مي نويسد و به اينجا رسيده بود كه به دلايلي از جلد دوم شروع كرده كه وقايعش مهمتر است و...كه آن اتفاق افتاد! پدرام پاك آیین وسط حرف اسفندياري ناگهان به او پشت كرد و رو به مجري برنامه محمدصالح علا كرد و گفت:" مگر مي شود؟ " صالح علا كه گيج شده بود منتظر بقيه جمله شد. ‍پاک آيين كه آدم گيجي به نظر مي رسيد و از چشم هاي ورقلمبيده اش نمي شد فهميد به چه فكر مي كند، گفت: " مگر مي شود درباره امام خميني فقط سه جلد كتاب نوشت؟ ايشان چنان شخصيت برجسته اي دارند كه پنجاه جلد كتاب شايد بتواند گوشه اي از ويژگيهاي متعالي ايشان را منعكس كند! تازه من با رمان هم مخالفم. " صالح علا كه ضربه را خورده بود، گيج و منگ ماند كه چه بگويد. از طرفي اسفندياري بدبخت برگشته كه ‍پاک آيين به طرز توهين آميزي به او پشت كرده بود تازه عمق ماجرا را دريافت و فهميد با چه جماعتي طرف است. صالح علا به هرزحمتي بود به كمك تمام تجربه چند ده ساله اش نفس عميقي كشيد و گفت:" البته مهمان محترم برنامه هم همان ابتدا گفتند كه ما قطره اي از دريا و برگي از جنگل را بيان مي كنيم." بعد هم رو كرد به دوربين و گفت كه بعد از ديدن تصاويري قصه اي را از طريق راهروي امواج – عبارت معروفش - تعريف خواهد كرد و...
واقعا به كجا مي رويم؟ اين اغراق هاي چاپلوسانه را آيا حدومرزي نيست؟ امام خميني كيست كه پنجاه جلد كتاب برايش كم باشد؟ از پيغمبر و حضرت مسيح و نوح هم مهم تر است؟ درباره كدام پيامبري چنين اغراقي شده است؟ البته آدمي مثل ‍پاک آيين يا هركس ديگري در اين سن و سال كه معلوم نيست با چه پشتوانه فاميلي به جايي رسيده كه كوچكترين تناسبي با او ندارد، حق دارد چنين درباره كسي كه نمي شناسد و در بچگي چيزهايي از او ديده چنين حرف بزند. اشكال از تهيه كننده برنامه است كه به سفارش ديگران به چنين آدم هايي ميدان مي دهد تا در صندلي بزرگاني بنشينند كه شبهاي قبل با ظرافت از هنر و علم گفته بودند.

۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه

مضحک ترين پروژه تاريخ شهري تهران متوقف شد :چه کسی خسارتش را می دهد؟


خبرها هميشه هم بد نيستند. يکي از خبرهاي جالب امروز روزنامه اعتماد برچيده شدن پايه هاي منوريل بود. به اين ترتيب پرونده يکي از پروژه هاي بحث انگيز اين سال ها که موجب مخالفتي همگاني شد اما با لجاجت شخص احمدي نژاد به مرحله اجرا رسيد، بسته شد. يادتان باشد، دوره دوم رياست جمهوري خاتمي بود که احمدي نژاد به عنوان شهردار وقت از شوراي شهر که در اختيار" خودي ها " قرار گرفته بود درخواست بودجه اي کلان براي راه اندازي پروژه منوريل ارائه کرد که با وجود مخالفت دولت تصويب شد و پرداخت هاي کلان پروژه بي سروصدا انجام شد. بگذريم که اين تکنيک پرداخت هاي بي سروصدا را احمدي نژاد هنگام برداشت از حساب ذخيره ارزي- عبارت صندوق ذخيره ارزي يک غلط مصطلح است- به همراهي مجلس نيزبه کار گرفت انجام داد و در حالي که در دوران رياست جمهوري خاتمي با برداشت چند ميليون دلار از حساب ذخيره ارزي مخالفت مي شد و رسانه ها به شدت آن را انعکاس مي دادند، احمدي نژاد برداشت هاي ده ها ميليارد دلاري از حساب ذخيره را حتي بدون مطرح شدن در صحن علني مجلس و گرفتن امضاها در خفا، انجام مي داد.
احمدي نژاد براي اجراي پروژه منوريل استدلالي قوي داشت. او که بدون کنکور براي گرفتن دکترا وارد دانشگاه علم و صنعت شده بود، اظهارکرد که چون پروژه پايان نامه اش در مورد منوريل بوده و تسلط کافي بر اين پروژه دارد، حتما بايد به دست خودش منوريل را راه اندازي کند! به اين ترتيب کلنگ مضحک ترين پروژه تاريخ شهري تهران زده شد. اين پروژه از اين نظر مضحک بود که قرار بود خط منوريل بين فلکه صادقيه (آرياشهر) و ميدان آزادي و بعد فرودگاه مهرآباد کشيده شود. در حالي که يکي از خلوت ترين مسيرها که هميشه در آن اتوبوس، ميني بوس و تاکسي در دسترس است، همين مسير است. از طرفي همان زمان هم بارها اعلام شد که با راه اندازي فرودگاه امام خميني به تدريج فرودگاه مهرآباد از رده خارج خواهد شد و به مسافران عمومي سرويس نمي دهد. اما احمدي نژاد بدون توجه به اين استدلال ها ميلياردها تومان صرف ساخت ساختمان شيشه اي منوريل در صادقيه کرد و پايه هاي منوريل را هم جاگذاري کرد. خوشبختانه بعد از رفتنش از شهرداري چنان درگير سفرهاي استاني ـ بخوانيد سفرهاي تبليغاتي براي دوره بعدي رياست جمهوري- شد که فرصتي براي منوريلش باقي نماند. با آمدن شوراي شهر سوم هم که اعضا از اساس مخالف پروژه بودند و کار به جايي کشيده شد که خود مهدي چمران به عنوان حامي اصلي احمدي نژاد در طرح ها و برنامه هايش، مخالفتش را ابراز کرد. حال نکته در اين است که جواب ميلياردها تومان پول خرج شده براي اين پروژه را جه کسي بايد بدهد؟ خيانت به مملکت که فقط اسلحه کشيدن به روي مردم نيست. به شما قول مي دهم در صورت رسيدگي به پرونده منوريل، حيف و ميلي حتي بيش از اختلاس 300 ميلياردتوماني احمدي نژاد در دوران شهرداريش رو خواهد شد. فقط يک لحظه چشم تان را ببنديد و درنظر آوريد اگر اين لجاجت شخصي چندين ميليارد توماني در يک کشور پيشرفته رخ مي داد، چه به روز مسببش مي آوردند.

حقوق کارمندان را هم مثل برق و گاز با يارانه پرداخت کنيد

اخيرا بحث هاي زيادي پيرامون قبض هاي گاز و آب در رسانه ها و وبلاگ ها مي شنويم و مي خوانيم. اين نکته که اخيرا سطري با رقم چهار و پنج برابر رقم قابل پرداخت توسط مشترک به قبض ها اضافه شده و نشان دهنده يارانه پرداختي توسط دولت است، نگراني هايي را در مورد افزايش چند برابري نرخ ها در آينده نزديک به وجود آورده است. به نظر مي رسد اضافه شدن رقم يارانه ها تنها براي منت گذاشتن بر سر مردم و نمايش آوردن پول نفت بر سر سفره ها نيست و از آن فراتر مي رود. در واقع با اين نقشه جديد دولت پول برق و گاز و بعد از آن حتما آب، 10 يا 20 درصد افزايش پيدا نمي کند بلکه ناگهان به بهانه قطع يارانه چند برابر مي شود. کسي نيست بگويد دولت مثلا حسابي، مگر حقوق و درآمد مردم ايران درحد مردم ازبکستان و اروپا است که مي گوييد به اندازه آن ها بايد پول بدهيم؟ گازي که از زير خاک اين کشور درمي آيد را چرا بايد با نرخ مردم ديگر کشورها به ما تحويل بدهيد؟ اگر اين طور است پيشنهاد مي شود حقوق کارمندان هم به اين شکل و براساس حداقل حقوق کارمندان دولت ازبکستان محاسبه شود:
حقوق کارمند وزارت کار: 2.300000 تومان - دريافتي : 300.000 تومان و يارانه2000.000 تومان!
اما نکته اي که وقاحت حرکت هاي دولت را بيش از آن نشان مي دهد کاري است که زمستان سال گذشته در مورد بهاي گاز مصرفي صورت گرفت و گمان نمي کنم در کشورهاي بدبخت و در نظام هاي توتاليتر هم نمونه اي داشته باشد. ماجرا از اين قرار بود که وقتي مردم از شدت سرما در خانه هاشان مي لرزيدند و سعي مي کردند براي کمک به ديگر هموطنان به بهاي سرما خوردن خودشان کمتر گاز مصرف کنند، دولت به شرکت گاز اعلام کرد بايد نرخ گاز را به شکلي تصاعدي از 100 ريال تا 700 ريال افزايش دهد(در قبض هاي جديد فقط نوشته شده 690 ريال و شرکت گاز از حداکثر مبلغ شروع کرده است). تصورش را بکنيد! آيا کسي با دشمنش چنين کاري مي کند? درست وقتي مردم به گاز نياز دارند و از سر فلاکت مجبور به دور هم نشستن کنار يک بخاري گازي هستند، دولت به جاي کمک به مردم بهاي گاز را تا هفت برابر اضافه می کند. نتيجه آن که در ماه فروردين صورت حساب هاي 400 هزار توماني به خانه ها انداخته شد و شرکت گاز هم بر درستي رقم آن ها طبق دستور دولت صحه گذاشت. در واقع با اين حرکت وقيحانه دولت در حالي که مصرف گاز يک خانواده در حد مصرف سال قبلش بود، به جاي 20 الي 30 هزار تومان همان خانواده بايد 300 الي 400 هزارتومان پرداخت مي کرد!
يادم هست در همان سرماي زمستان يک بار با صف مردمي که منتظر تاکسي بودند مواجه شدم، در حالي که تاکسي هاي خطي جلوتر توقف کرده بودند و طلب مسافر دربستي مي کردند. وقتي از يکي از راننده ها دليل اين کار را پرسيدم، به آسمان اشاره کرد و اين که در اين هواي سرد مسافران بايد چند برابر پول پرداخت کنند. پوزخندي زدم و گفتم که واقعا مردم با عاطفه اي هستيم. در کشورهاي ديگر در چنين شرايطي مردم به داد هم مي رسند و تاکسي ها با کار بيشتر سبب مي شوند مسافران کمتر در سرما بمانند و شما مثل دزد سر گردنه منتظريد از احتياج مردم نهايت سوء استفاده را بکنيد. حالا شده است حکايت دولت که به جاي کمک به مردم موقع سرما از فرصت براي گرفتن پول بيشتر از مردم استفاده مي کند. جالب است که از مردم هم انتظار صرفه جويي در مصرف گاز را دارد تا بي عرضگي در مديريتش را گردن آن ها بيندازد. در حالي که اصلا در مورد مصرف گاز – برخلاف مثلا آب و برق - صرفه جويي معنايي ندارد: مگر از گاز جز براي پخت و پز و گرما استفاده ديگري که سوء باشد مي شود کرد؟ شايد انتظار اين است که بخاري ها و سيستم شوفاژ را هم خاموش کنيم. در آن صورت به جاي صرفه جويي از مردم لابد توقع خودکشي داريم!
Free Blog CounterFMN
Free counter and web stats